پایان نامه بررسي تطبيقي تجديدنظر احكام كيفري در حقوق ايران و انگليس
مقدمه:
امروز، اين حقيقت را همه پذيرفتهاند كه، ممكن است. اتخاذ تصميم توسط فرشته عدالت منطبق با واقعيت امر و حكم قانون نباشد. ريشه و منشأ اين اعتقاد كه موجب شده است تا فرضهاي طلايي پيشين در خصوص مصونيت قاضي از خطا يا وحدت حق و حكم بياعتبار گردد. ميبايست در پيچيدگي روابط اجتماعي و رشد روزافزون شمار قوانين و پروندههاي مطروحه جستجو گردد. پس، در چنين حالتي، عدالت مقتضي آن است كه راهي براي جبران اشتباهها و كاستيها در راستاي احقاق حق پيشبيني گردد. از سوي ديگر، تأمين صلح اجتماعي كه ضامن بقاء و انسجام يك جامعه است. ايجاب مينمايد تا روزي سخن آخر گفته شود و دعوي فيصله يابد. به عبارت ديگر، تورم پروندهها در دادگاه هرچند به بهانه اجراي عدالت زيبنده دستگاه قضايي نيست و در يك كلام عدالت در لباس نظم شايسته احترام است.[1]
بدين ترتيب، اين فصل بدنبال آن است تا شيوههاي جمع بين دو ارزش اساسي نظم و عدالت و ديدگاههاي متنوع موجود در اين خصوص را در پرتو مطالعه تاريخي تحولات قانونگذاري تجديدنظر احكام كيفري مورد مداقه و بررسي قرار دهد.
در همين راستا، ابتدا، سير تشريع و تحول قانونگذاري در زمينه تجديدنظر احكام كيفري در حقوق ايران، و سپس در حقوق انگليس مورد غور و مطالعه قرار خواهد گرفت.
مبحث اول: سير تكوين و تطور تجديدنظر احكام كيفري در حقوق ايران
با توجه به رويكرد افتراقي قانونگذار ايران، در زمينه تجديدنظر احكام كيفري، در قبل و بعد از انقلاب اسلامي ايران كه منجر به اتخاذ سياستها و سازوكارهاي متنوع و متفاوت در اين دو دوره گشته است. ما نيز، جهت سهولت در مطالعه و ايجاد امكان مقايسه احكام و قوانين تشريع شده در هر يك از اين دو دوره، مبحث فوق را در دو گفتار مجزا دنبال خواهيم كرد. به اين ترتيب كه، در گفتار اول، فرايند قانونگذاري و تحول آن در دوره قبل از انقلاب را مطالعه كرده و سپس، در گفتار دوم به بررسي آن در دوره بعد از انقلاب اسلامي ايران خواهيم پرداخت.
گفتار اول: تجديدنظر احكام كيفري قبل از انقلاب اسلامي ايران
قبل از پرداختن به موضوع اين گفتار، لازم به ذكر است كه به طور كلي پيشينه رسيدگي پژوهشي يا گسيختن حكم يك قاضي، در دادگاهي ديگر به دست قاضي دوم، به حقوق رم برميگردد. و ساير نظامهاي حقوقي جهان آن را از آيين دادرسي رم به عاريت گرفتهاند.[2]
و اما در نظام قضايي ايران پيش از مشروطيت حقي به نام پژوهش و تجديدنظر از حكم صادره، وجود نداشت.[3]
اين حق، نخستين بار در اصل 86 متمم قانون اساسي در سال 1324 قمري به رسميت شناخته شد. و دادگاههاي استياف براي اجراي اين حق تأسيس گرديدند. اصل مزبور اشعار ميداشت. «... در هر كرسي ايالتي، يك محكمه استيناف براي امور عدليه مقرر خواهد شد. به ترتيبي كه در قوانين عدليه مطرح است.»
در همين راستا پس از استقرار نظام مشروطه سلطنتي و از همان دوره اول مجلس شوراي ملي فكر تهيه مجموعهاي از قوانين مختلف از سوي آزاديخواهان تعقيب شد. كه ماحصل آن، تهيه قوانين موقتي اصول محاكمات جزايي بود كه در دوره دوم قانونگذاري در دوران وزارت عدليه مشيرالدوله تهيه و تقديم مجلس گرديد.[4]
بدين ترتيب، قانون آيين دادرسي كيفري تحت عنوان «در قوانين موقتي اصول محاكمات جزايي »در نهم ماه رمضان هزار و سيصد و بيست و چهار قمري مطابق با يازدهم شهريور هزار و دويست و نود هجري شمسي، به تصويب كميسيون عدليه مجلس شوراي ملي رسيد. و تحولي شگرف در زمينه دادرسيهاي كيفري بوجود آورد.
بند اول: قوانين موقتي اصول محاكمات جزايي
اين قانون كه با دخالت و اظهارنظر مستقيم مستشاري فرانسوي بنام آدولف پرني تدوين گرديده بود.[5] مقتبس از «مجموعه قوانين تحقيقات جنايي»[6] فرانسه بوده و بر مبناي سيستم مختلط پايهريزي شده بود. بدين توضيح كه دادرسي كيفري به دو مرحله رسيدگي مقدماتي و دادرسي تقسيم ميگرديد.
لازم به ذكر است كه در ميان سيستمهاي دادرسي كيفري، در سيستم اتهامي حكم قاضي را قطعي ميدانستند و اجازه تجديدنظر نميدادند. و از زمان پيدايش دادرسي تفتيشي است. كه به مرور اين انديشه ظهور يافت و به سرعت پذيرفته شد. كه هر حكم كيفري بايد قابل اعتراض شناخته شود.[7]
قانون اصول محاكمات جزايي 506 ماده داشت. كه به يك مقدمه و شش باب تقسيم شده بود. كه باب پنجم آن مربوط به اعاده محاكمه يا تجديدنظر بود و فراجام احكام جزايي نيز در باب چهارم پيشبيني شده بود. طبق ماده 279 اين قانون، اشخاص زير ميتوانستند از احكام غيرقطعي دادگاه بخش، پژوهش بخواهند.
1ـ متهم از حكم محكوميت خود ازهر جهت
2ـ مدعي خصوصي در قسمت ضرر و زيان
در خصوص فرجامخواهي نيز در تبصره 2 ماده 430 قانون يادشده آمده بود كه احكام ثانوي دادگاههاي استان و دادگاههاي جنايي كه پس از نقض حكم اولي از حيث رسيدگي ماهوي صادر ميشود. از اين جهت قابل طرح مجدد در ديوان عالي كشور نخواهد بود.
ماده 431 نيز در مقام احصاء احكام قابل فرجام برآمده و اشعار ميداشت. «در احكام دادگاههاي جزايي در موارد ذيل قابل فرجام است.
1ـ احكام دادگاههاي حنجه كه مدت پژوهش آنها مقتضي شده است.
2ـ احكام دادگاههاي حنجه كه پس از رسيدگي پژوهشي صادر شده است.
3ـ احكام دادگاههاي استان و احكام دادگاه جنايي
لذا همانگونه كه مشاهده ميگردد، احكام قابل پژوهش در اين قانون منحصر به احكامي ميگرديد. كه از دادگاه حنجه صادر گرديده بود. و احكام صادره از دادگاه جنايي صرفاً قابليت فرجامخواهي داشت.
با اجراي قانون فوق، اشكالات و ايرادات آن، نمايان گرديد. و اين امر موجب گشت تا اين قانون، دستخوش تغييرات و اصلاحات چندي قرار گيرد. بدين ترتيب كه، ابتدا در سال 1311 قانوني تحت عنوان «در قانون اصلاح اصول محاكمات جزايي»، به تصويب رسيد و به موجب آن بعضي از مواد قانون اصول محاكمات جزايي، تغيير پيدا كرد. كه اين اصلاحات غالباً مقتبس از قوانين جزايي آلمان و سوييس بودند[8].
از جمله اصلاحات مهمي كه براساس اين قانون صورت گرفت. مربوط به صلاحيت محاكم بود. و براساس آن امور خلافي و جنحهاي كوچك در صلاحيت دادگاههاي بخش و جنحههاي بزرگ در صلاحيت محاكم ابتدايي و جنايات در صلاحيت محاكم جنايي قرار گرفت.
در زمينه تجديدنظر خواهي نيز ماده 438 قانون آيين دادرسي كيفري اصلاحي مصوب 1311 اشعار ميداشت. «تشديد مجازات محكوم عليه يا تعيين مجازات براي متهمي كه در محكمه جنحه برائت حاصل كرده است جائز نخواهد بود. مگر در مواردي كه مدعيالعموم بدايت يا مدعيالعموم استيناف تقاضاي استيناف كرده باشد. خواه اصلاً خواه تبعاً»
اين قانون به حكومت خود ادامه داد. تا اين كه در سالهاي 1335 و 1337 تغييراتي در آن حاصل گرديد. بدين صورت كه، ابتدا، به استناد قانون اجازه اجراي لوايح پيشنهادي وزارت دادگستري مصوب مرداد ماه 1335، لايحه اصلاح قسمتي از قانون آيين دادرسي كيفري (از ماده 8 الي 162) درتاريخهاي 23 و30 بهمن ماه 1335 به تصويب كميسيون مشترك دادگستري مجلسين رسيد و به طور موقت به موقع اجرا گذاشته شد. لايحه اصلاح بقيه مواد قانون اصول محاكمات جزايي (از ماده 169 الي آخر) نيز در اول مرداد 1337 به تصويب كميسيون مزبور رسيد.
از جمله تغييراتي كه مطابق اصلاحات فوق به عمل آمد عبارت بودند از:
1ـ تبصره 2 الحاقي به ماده 261 (اصلاحي 1337) در خصوص تكليف دادگاه مبني بر درج قطعي بودن يا نبودن و مهلت يا عدم مهلت اعتراض.
2ـ مطابق ماده 275 (اصلاحي 1337) قابليت پژوهشخواهي احكام بخش محدود به حنجه كوچك گرديد. و ابلاغ واقعي را ملاك عمل قرار داد.
3ـ وفق ماده 296 (اصلاحي 1335) احكام دادگاه حنجه كه متعاقب شكايت پژوهش صادر ميشوند. قطعي و غيرقابل فرجامند.
4ـ براساس مواد 349 و 351 (اصلاحي 1337) نحوه پژوهش و اشخاص واجد حق تقاضاي پژوهش مشخص و معين گرديد.
5ـ در نهايت، براساس اصلاحات سال 1337 فصل ششم آيين دادرسي كيفري به طور كلي ملغي گرديد و 40 ماده تحت عنوان «در محاكم جنايي» جايگزيني آن گرديد. كه در ماده 8 آن، چگونگي رسيدگي پس از نقض حكم در ديوان اعلام گرديد. ماده مزبور مقرر داشته بود:
« هرگاه حكم دادگاه جنايي در ديوان كشور نقض شود. رسيدگي مجدد به شعبه ديگر همان دادگاه ارجاع ميگردد و در صورت نبودن شعبه ديگر دادگاه جنايي همان حوزه از ساير اعضاي دادگاه استان و دادگاه شهرستان كه قبلاً در محاكمه شركت نداشتهاند. برحسب تعيين رئيس كل استان تشكيل ميشود.»
بند دوم: قانون تسريع دادرسي و اصلاح قسمتي از قوانين دادگستري
در سال 1352 قانوني تحت عنوان « قانون تسريع دادرسي و اصلاح قسمتي از قوانين آيين دادرسي كيفري و كيفر عمومي» مورد تصويب قرار گرفت و در موضوع جرايم قابل گذشت، تحقيقات امور جنحه بوسيله ضابطين، تأسيس تعليق تعقيب و... مصوباتي داشت.
در خصوص اعتراض به احكام نيز مطابق ماده 11 اين قانون (كه به عنوان ماده 316 قانون دادرسي كيفري قرار گرفت) موارد پژوهش و فرجامخواهي از احكام كيفري كاهش يافت.[9]
از جمله ابتكارات اين قانون، تأسيس شعبه تشخيص در ديوان عالي كشور بود. كه با هدف جلوگيري از فرجامخواهيهاي بيمورد و خارج از موعد و درخواستهاي غيرموجه اعاده دادرسي ايجاد گرديده بود. به نحوي كه با مطالعه و بررسي حدود اختيارات و وظايف اين شعبه مشخص ميگردد كه تأسيس مزبور شباهت بسيار زيادي به تشريفاتي كه در حقوق انگليس در مرحله آغاز فرايند تجديدنظرخواهي مرعي و مجري است، داشت.
بند سوم: قانون اصلاح پارهاي از قوانين دادگستري
سرانجام، قبل از انقلاب اسلامي ايران، قانون اصلاح پارهاي از قوانين دادگستري مصوب 1356 بود كه مقررات جديدي را درخصوص تجديدنظرخواهي پيشبيني كرده بود. جهت پرهيز از اطاله كلام، به اجمال، مهمترين مقررات تعبيه شده در اين قانون، احصاء ميگردد.
1ـ تسليم شدن محكوم عليه به حكم
2ـ اسقاط حق درخواست پژوهش و فرجام در امور حنجه، به جهت درخواست تخفيف مجازات.
3ـ اعلام قطعيت احكام دائر بر جزاي نقدي تا 50 هزار ريال
4ـ تكليف دادگاه به تبعيت از رأي ديوان عالي كشور و نداشتن حق اصرار در مواردي كه رأي فرجام خواسته به علت عدم انطباق مورد با قانون نقض ميشده است.
5ـ انحلال شعبه تشخيص، كه به موجب قانون تسريع دادرسي مصوب 1352 ايجاد گرديده بود.
6ـ تجديدنظر در ميزان مجازات در جرايم غيرقابل گذشت به دنبال گذشت شاكي و درخواست محكوم عليه از دادگاه صادركننده حكم.
با امعان نظر به قوانين مارالذكر، اين نتيجه مستحصل است، كه قوانين قبل از انقلاب كه در زمينه تجديدنظرخواهي تشريع گرديده بودند. ماهيت تكميلي داشتند. بدين معني كه وضع « قانون موقتي اصول محاكمات جنايي »در سال 1290 اولين تجربه مقنن ايراني در زمينه آيين دادرسي كيفري بود. بنابراين اين قانون نيازمند اصلاحات و تغييراتي مهم در راستاي رفع ايرادها و خلاءهاي موجود در آن بود كه به تدريج و با اجراي آن، مشخص شده بودند. اين اصلاحات به تدريج توسط مقنن صورت گرفت. البته اصلاحاتي كه صرفاً در راستاي تصحيح و تكميل قوانين قبلي بودند به نحوي كه هر يك از قوانين ياد شده را ميتوان به عنوان حلقههاي مفقود، زنجيرهاي دانست كه با پيوستن به يكديگر مجموعهاي منسجم و كامل را بوجود آورده بودند.
ولي افسوس كه قانون موصوف كه فرايند تكوين خود را طي كرده بود. و به قانوني نسبتاً جامع و مانع تبديل گرديده بود. پس از انقلاب، مواجه با تغييرات متعدد و در مواردي ضد و نقيض گشت، كه هر يك به نوبه خود، نويد سيستمي آشفته و سرگردان را ميدادند كه خواسته يا ناخواسته حقوق و آزاديهاي افراد را بازيچه كوتهبيني و سطحينگري خود قرار ميدادند.
در همين جهت، بررسي تاريخي تجديدنظر احكام كيفري بعد از انقلاب اسلامي ايران، ميتواند ما را بيشتر با مباني و ارزشهايي كه تصويب قوانين مربوطه بر پايه آنها استوار است آشنا سازد.
گفتار دوم: تجديدنظر احكام كيفري پس از انقلاب اسلامي ايران
بند اول: الغاء نظام تجديدنظر احكام كيفري
در اين قسمت به بررسي قوانيني كه متضمن ديدگاههاي مبني بر غيرشرعي بودن تجديدنظر احكام كيفري بودهاند و از اين رو موجبات الغاء نظام مزبور را فراهم نمودند، خواهيم پرداخت.
الف: آييننامه دادسراها و دادگاههاي انقلاب
اولين قانوني كه بعد از انقلاب، مقرراتي را در زمينه تجديدنظرخواهي پيشبيني كرد. آييننامه دادسراها و دادگاههاي انقلاب مصوب 27/3/1358 بود كه اين آييننامه توسط شوراي انقلاب به تصويب رسيده بود و براساس آن، دادگاههاي انقلاب به امور كيفري مرتبط با انقلاب كه در ماده 2 احصائ شده بودند، رسيدگي ميكردند. و جالب اين بود كه طبق تبصره 2 ماده 11 اين قانون احكام دادگاههاي انقلاب قطعي و غيرقابل تجديدنظر بودند.
البته ذكر اين نكته لازم است كه عملاً دادگاهي درقم تشكيل شد. و عليالاصول احكام مصادره اموال صادره از دادگاه انقلاب در آن دادگاه مورد تجديدنظر قرار ميگرفت. اين دادگاه تا زمان تصويب و اجراي قانون تعيين موارد تجديدنظر احكام به كار خود ادامه ميداد ولي جايگاه قانوني و شرح وظايف مدون و مكتوب و نشر شدهاي از اين دادگاه در دست نيست[10].
از مصوبات ديگر شوراي انقلاب، لايحه قانون تشكيل دادگاه فوقالعاده رسيدگي به جرايم ضد انقلاب بود كه در تاريخ 5/4/1358 به تصويب رسيده است. اين لايحه، هرگز به مرحله اجرا درنيامد، بهرحال ماده 14 قانون مزبور اشعار ميداشت كه در احكام صادره از دادگاههاي موضوع اين لايحه قطعي است. مگر در مورد مجازات حبس دائم و اعدام كه در اين صورت محكوم عليه ميتواند ظرف 5 روز تقاضاي رسيدگي فرجامي نمايد. رسيدگي فرجامي در ديوان عالي كشور خارج از نوبت به عمل ميآيد.»
ب: لايحه قانوني تشكيل دادگاههاي عمومي
اين قانون كه تشكيلات قضايي به يادگار از نظام پيشين را بيشتر دستخوش تغيير و تحول قرارداد. همانند دو قانون قبل توسط شوراي انقلاب وضع گرديده بود.
طبق اين قانون دادگاههاي عمومي به دادگاههاي حقوقي و جزايي و صلح تقسيم ميشوند.
ماده 2 قانون مزبور در اين خصوص مقرر ميداشت «دادگاههاي عمومي به دادگاههاي حقوقي و جزايي و دادگاههاي صلح تقسيم ميشوند. رسيدگي در دادگاههاي حقوقي و جزايي يك درجه خواهد بود»
همانطور كه ملاحظه ميگردد اين قانون اصل دو درجهاي بودن رسيدگي كيفري را كه همواره از آن به عنوان يكي از اصول مسلم حاكم بر آيين دادرسي كيفري و ضامن حقوق دفاعي متهم و جامعه ياد ميشود را مخدوش ساخت و بدين ترتيب اصل بر غير قابل تجديدنظر بودن احكام دادگاهها گذاشته شد و اعلام گرديد كه رسيدگي به دعاوي، به جز دادگاههاي صلح به صورت يك درجهاي صورت ميگيرد. كه البته در خصوص احكام صادره از دادگاه صلح نيز توضيح اين نكته لازم است كه تمام احكام آن مرجع، قابليت تجديدنظرپذيري را نداشتند. و در اين خصوص ماده 18 اين قانون اشعار ميداشت در احكام كيفري دادگاه صلح در موارد زير قطعي و در ساير موارد قابل تجديدنظر است. 1ـ در امور خلافي 2ـ در امور جنحه، در مواردي كه كيفر موضوع حكم بيش از 50 هزار ريال جزاي نقدي نباشد.
البته ناگفته نماند كه به موجب قانون مزبور، رسيدگي فرجامي در ديوان عالي كشور همچنان به قوت خود باقي بود. و نكته آخر اين كه، اگرچه، طبق اين قانون، رسيدگي به دعاوي كيفري يك درجهاي بود. ولي از آنجا كه مطابق ماده 3 اين قانون، هر دادگاه حقوقي يا جزايي از سه قاضي شامل يك رئيس و دو مستشار تشكيل ميشد. و به علاوه طبق ماده 7 در هر مورد كه مجازات قانوني جرم اعدام، يا حبس دائم بود. به تبعيت از ماده 4 قانون محاكم جنايي سال 1337 دادگاه با پنج قاضي تشكيل ميشد. لذا اين امر تا حد زيادي ضرورت وجود تجديدنظرخواهي را كاهش ميداد.[11]
ج : قانون اصلاح موادي از قانون آيين دادرسي كيفري
با تشكيل اولين دوره مجلس شوراي اسلامي، روند تازهاي در وضع قوانين و مقررات شكلي و ماهوي آغاز گرديد. و بسياري از قوانين سابق دستخوش تغيير و تحولات اساسي گرديد. از جمله قوانيني كه در اين مجلس و در جهت اصلاح ساختار نظام دادرسي به تصويب رسيد. قانوني اصلاح موادي از قانون آيين دادرسي كيفري بود كه در سال 1361 تصويب گرديد.
در راستاي اصلاح ساختار نظام كيفري، موضوع تجديدنظر احكام نيز همانند بسياري از موضوعات ديگر آيين دادرسي كيفري در دستور كار مقنن قرار گرفت و اما اين رويكرد به ظاهر اصلاحي، هدف ديگري را دنبال ميكرد و همانطور كه يكي از حقوقدانان[12] برجسته ايران اظهار داشتهاند «هدف حملهها اصلاح و هدايت و تكميل نبود، ميخواستند آن را ]نظام دادرسي قبل از انقلاب[ واژگون سازند. و قضاء اسلامي را جانشين آن سازند»
بدين ترتيب اين قانون براي نخستين بار جرايم را به حدود، قصاص، ديات و تعزيرات طبقهبندي كرد و دادگاههاي كيفري نيز از حيث صلاحيت به دادگاههاي كيفري يك و دو تقسيم شدند. كه طبق ماده 198 اصلاحي، دادگاه كيفري يك، به جرايمي كه كيفر آنها، اعدام، رجم، صلب و نفي بلد به عنوان حد قطع يا نقض عضو ،10 سال زندان و بالاتر، 20 هزار تومان جزاي نقدي و بالاتر يا معادل دو پنجمن اموال مجرم بود، رسيدگي ميكرد. و طبق ماده 217 اصلاحي، جرايمي كه مجازات آنها غير از كيفرهاي ذكر شده در ماده 198 بودند. در دادگاه كيفري 2 مورد رسيدگي قرار ميگرفتند.
در زمينه تجديدنظر خواهي نيز در اين قانون مقررات جديدي وضع گرديد. و بر مبناي اين ديدگاه كه تجديدنظر در حكم دادگاه موضوعي خلاف شرع است. اصل بر قطعي بودن احكام دادگاه گذاشته شد. و به جز سه مورد امكان تجديدنظر در حكم دادگاه وجود نداشت.
ماده 284 قانون مزبور در اين زمينه مقرر ميداشت.
حكم دادگاه بدوي تنها در سه مورد قابل نقض و تجديدنظر است، و در ساير موارد قطعي است.
1ـ جايي كه قاضي پرونده قطع پيدا كند كه حكمش برخلاف موازين قانوني يا شرعي بوده است.
2ـ جايي كه قاضي ديگري قطع به اشتباه قانوني يا شرعي قاضي پرونده پيدا كند. به نحوي كه اگر به او تذكر داده شود. متنبه گردد، و متوجه اشتباه خود شود.
3ـ جايي كه ثابت شود قاضي پرونده صلاحيت رسيدگي و انشاي حكم را در موضوع پرونده نداشته است.
در مورد چگونگي تجديدنظر نيز، ماده 284 مكرر اين قانون چنين مقرر داشته بود «پس از نقض حكم دادگاه بدوي، تجديدنظر در همان دادگاه يا دادگاه ديگري به شرط صالح بودن انجام خواهد شد.»
با تأمل در بندهاي سهگانه ماده 284 قانون مزبور و دستورالعمل اجراي مواد 284 و 284 مكرر قانون اصلاح موادي از قانون آيين دادرسي كيفري، كه در تاريخ 12 شهريور ماه 1362به تصويب شوراي عالي قضايي رسيد. روشن ميسازد كه اين قانون، منجر به سلب حق تجديدنظر خواهي از محكوم عليه و محكومله گرديد. و در نهايت، قاضي صادر كننده حكم و يا قاضي ديگري كه به اقتضاي وظايف خود در جريان صدور حكم قرار ميگيرد. ميتواند نسبت به حكم صادر شده تقاضاي تجديدنظر كند. كه اين مكانيزم شبيه سيستم تجديدنظر خواهي از احكام، در ابتداي تأسيس و پيدايش آن در حقوق انگليس ميباشد.[13]
با مشاهده مقرراتي اين چنين در خصوص تجديدنظر خواهي، اين سؤال مطرح ميگردد كه منشأ و منبع چنين استنباطي از موازين شرعي در خصوص تجديدنظر در حكم دادگاه چه بوده است؟
در پاسخ بايد گفت همانطور كه در بعضي از اظهارنظرها نيز آمده است.[14] به نظر ميرسد كه استنباط موصوف، مقتبس از فتواي امام خميني در تحريرالوسيله بوده است. فتواي مزبور، از اين قرار است كه «اگر دو طرف يك دعوا، شكايت خود را نزد فقيهي جامعالشرايط مطرح كردند و او هم پس از رسيدگي براساس موازين قضا حكمي صادر كرد. ديگر هيچ يك از دو طرف نميتوانند آن دعوي را در نزد حاكم ديگري مطرح كنند و حاكم ديگري هم حق رسيدگي مجدد و نقض حكم حاكم اول را ندارد. حتي اگر دو طرف دعوي سر طرح مجدد دعواي خود در نزد حاكم ديگر توافق كنند باز هم قول به عدم جواز رسيدگي مجدد موجه ميباشد. بله، اگر يكي از دو طرف ادعا كنند كه حاكم اول جامع شرايط قضاوت نبوده است. مثل اين كه مجتهد نبوده يا از عدالت برخوردار نبوده است. در اين صورت حاكم دوم ميتواند در مورد اين ادعا به بررسي بپردازد. و چنانچه در اين بررسي عدم صلاحيت قاضي اول به اثبات برسد. حكم او نقض خواهد شد. به همين ترتيب حكم حاكم اول قابل نقض خواهد بود اگر ثابت شود كه حكم او مخالف ضروري فقه بوده است. اما در صورتي كه حكم حاكم اول ناشي از نظر اجتهادي او بوده است. اين حكم قابل نقض نميباشد. و هيچ ادعايي هم از كسي پذيرفته نميشود. حتي اگر كسي ادعا كند كه او در اجتهادش به خطا رفته است.»[15]
اما با امعان نظر به فتواي مارالذكر استظهار ميگردد كه برداشت و تعبير از اين فتوي، برداشت جامع و كاملي نبوده است. چرا كه:
اولاً: فتواي امام خميني ناظر به مسألهاي است كه در آن اصحاب دعوي با توافق يكديگر به نزد قاضي مجتهد جامع الشرايط رفتهاند. و معلوم نيست چگونه اين حكم در جايي كه قاضي نه بر اساس اجتهاد خود بلكه براساس قانون به صدور حكم ميپردازد، صادق و مجري است.
چرا كه به نظر ميرسد علت تشريع چنين حكمي آن باشد كه نظر هر مجتهد جامعالشرايطي براي آن شخص حجت است. و امكان تجديدنظرخواهي در فتواي مجتهدي كه در خصوص مسأله مورد نزاع اجتهاد نموده است. و به حكم صحيحي رسيده است. بيمعني خواهد بود. در حالي كه اين علت در جايي كه قاضي برمبناي قانون موضوعه حكم ميدهد. منتفي است، بدين معني كه نظر قاضي مأذون حجت نيست و او مجري قانون است. لذا چنانچه برخلاف قانون حكم داد. قابل تجديدنظرخواهي است. همانطور كه اگر، حكم مجتهد جامعالشرايط برخلاف ضروريات و بديهيات شرع باشد، قابل رد است. لذا قياس اين دو قياس معالفارق به نظر ميرسد.
[1] – كاتوزيان؛ دكتر ناصر، گامي به سوي عدالت، (انتشارات دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، چاپ اول، 1379) ج2، ص684
[2] – ساكت؛ محمدحسين، نهاد دادرسي در اسلام (مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس، چاپ اول، 1365) ص170
[3] – كاشاني؛ دكتر محمود، استانداردهاي جهاني دادگستري (تهران، دادگستر، چاپ اول، 1383) ص100
[4] – آشوري؛ دكتر محمد، آيين دادرسي كيفري (تهران، سمت، چاپ پنجم، 1380) ج1، ص57و56
[5] – صادقي؛ محمدعلي، تجديدنظر در تصميمات كيفري، پاياننامه دوره كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركزي، 1382، ص17
[6] – code d’instruction criminelle
[7] – آخوندي؛ دكتر محمود، آيين دادرسي كيفري(قم، انتشارات اشراق، چاپ اول، 1379) ج4، ص256
[8] – هدايتي؛ محمدعلي، آيين دادرسي كيفري(انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1342) ص 13
[9] – آخوندي؛ دكتر محمود، آيين دادرسي كيفري، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ نهم، 1380، ص104
[10] – نوري؛ رضا، سير تحول قانوني تجديدنظر از احكام دادگاهها پس از پيروزي انقلاب اسلامي، (مجله حقوقي وزارت دادگستري، ش 9، سال 1372) ص 120
[11] – شفيعي سروستاني؛ ابراهيم، فقه و قانونگذاري (قم، سپهر، چاپ اول، 1381) ص180
[12] – كاتوزيان؛ دكتر ناصر، منبع پيشين، ص685
[13] – در اين خصوص به مبحث دوم همين فصل مراجعه شود
[14] – رك: «ميزگرد تجديدنظر در احكام دادگاهها»، رهنمون، ش2و3، پاييز و زمستان 1371، ص161
[15] – موسوي خميني؛ سيد روحا...، تحريرالوسيله (قم: انتشارات دارالعلم، چاپ دوم) ج2، ص366
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.