پایان نامه گذري بر سقاخانه
مقدمه:
اين تحقيق گذري است بر يكي از موضوعاتي كه چندين سالي است پيرامون آن خيلي صبحتي وجود ندارد و يا اگر باشد بسيار محدود است . هنوز هم اين مكان تاريخي – مذهبي كه ريشه در نگرش هاي ديني ما دارد و کم کم با يك سري باورها و عقايد عجين شده ، در نظر بسياري از اهميت خود ساقط نشده و فقط گرد و غبار زمانه بر روي آن نشسته است .
در اين تحقيق سعي كردهام با کنکاشي در تاريخ مطالبي پيرامون علل پيدايش سقاخانه، معماري ظاهري آن ، عناصر ونشانههاي نمادين در آن ، كه هر يك براي مردم معنا و مفهومي دارد را بگنجانم و از ديگر سو به پيوند سقاخانه و هنر پرداخته و نمونه هايي از اين آثار ارائه گرديده است ،كه در طول اين پروژه ميتوانيد ملاحظه فرماييد و با اين آرزو که موثر واقع شود و چه بسا روزگاري ، سقاخانه نذر شما را نيز برآورده سازد.
مقدمه
نخست بايد معني دين و هنر مشخص شود و سپس ربط حقيقي دين و هنر مورد تحقيق قرار گيرد تا در نهايت بتوان براي پرسش مذكور پاسخي مستدل يافت .
«دين به معناي كل عبارت است از مجموعه فرامين ، قواعد و دستورات و احكام الهي كه براي خير و سعادت و كمال انسان توسط پيامبران به بشر ابلاغ شده است . عنايت دين خير و كمال مطلق است و كمال مطلق زيبايي حقيقي و جمال مطلق است . دريافت حقيقت مطلق ، شهودي است و عشق ذاتي ابناي بشر به حقيقت مطلق (حقيقة الحقايق) منشا شهود است و شهود ميسر نشود الا به مسير روح درعالم قدس و استغراق در درياي وحدت و آشنا شدن ذوق به توحيد .[1]»
حقيقت دين ، معرفت الهي است . موضوع و هدف دين ،وجود مطلق (خداوند) است وشريعت ( دين ) راه و رسم الهي شدن را به انسان ميآموزد تا صفات الهي در وجود انسان تجلي يابد و به مقام خليفه الهي رسد .
الذي احسن كل شي خلفة و خدا كسي است كه هر چه را آفريد ، نيكو آفريد (آفريده او در نهايت حسن و زيبايي است ) .
در جهان چو حسن يوسف كس نديد حسن آن دارد كه يوسف آفريد
حضرت امام ( ره ) در كتاب شريف[2] دعاي سحر ميفرمايند :« بهاء به معناي زيبايي است و زيبايي عبارت است از وجود ، پس هر چه خير و زيبايي و سناهست همه از بركات وجود است و سايه آن است تا آن جا كه گفتهاند مساله اينكه وجود عبارت از خير و زيبايي است همه از بديهيات است پس وجود، همهاش زيبايي و جمال و نور و روشني است و هر قدر وجود قويتر باشد زيبايياش عامتر و زيباتر خواهد بود .»
وجود تجلي واجب الوجود است . اين تجلي و ظهور ، جلوه ي كمال مطلق و جمال مطلق و مساوي زيبايي است . اگر زيبايي ذات هنر باشد غايت هنر به امر خارج از ذات دلالت ندارد . پس غايت هنر همان حقيقت ذاتي آن و حقيقت ذاتي هنر ، زيبايي حقيقي است . از اين باب ،موضوع و هدف ، دين و هنر امري واحد است . در هنر زيبايي حقيقي وجود مطلق و به عبارتي جمال مطلق است و از حيث تفاوتي ميان موضوع دين و هنر نيست .
« فلوطين معتقد است :« جسم زيبا از طريق بهرهيابي از نيروي صورت بخشي كه از صور خدائي ميآيد ، وجود پيدا ميكند . عقل و هر چه از عقل فيضان مييابد زيبايي اصيل روح است نه زيبايي ناشي از امور بيگانه و بدين جهت است كه ميگويند روحي كه نيك و زيبا شود همانند خدا ميگردد زيرا خدا منشا بخش بهتر و زيباتر هستي و به عبارت بهتر منشا خودهستي يعني زيبايي است . روح ، موجودي خدائي و خود جزئي از زيبايي است و به هر چه نزديك شود و دست يابد ، آن را تا آن حد كه قابليت بهرهوري از زيبائي دارد ، زيبا ميسازد ، اگر بيني كه زيبا نيستي همان كن كه پيكر تراشان با پيكر ميكنند ، هر چه زيادي است بتراش و دور بينداز ، اين جا را صاف كن ، آنجا را جلا بده ، كج را راست كن و سايه را روشن ساز و از كار خسته شو تا روشنايي خدائي فضيلت ، درخشيدن آغاز كند و خويشتن داري را برا و رنگ مقدسش بيني ،روح اگر خود زيبا نباشد زيبايي را نميتواند ديد از اين رو كسي را كه ميخواهد نيكي و زيبايي را ببيند نخست خود را بايد همانند خدا كند و نيك و زيبا شود .»
اگر ذات هنر ديني است ، صورت هنر هم تجلي همان ذات است و صورت از ذات خود نميتواند تخلف كند . اين صورت ، صورت محسوس است و در هنرهاي تجسمي كه با عينيت سروكار دارد صورت جسمانيه ناميده مي شود .
« ميكل آنژ» ميگويد :« هنر خوب براي نزديكي به پروردگار است و در واقع جلوهاي از مظاهر زيبايي اوست …. نقاشي خوب ذرهاي از كمال حق و نشانهاي از آواي موسيقي جان بخش آنست …. پس كفايت نيست استادي چيره باشي . بايد روحت صفا داشته باشد و سلامت فكرت از روح القدس نشأت گيرد .
«چکشم سنگهاي سخت را صورت ميدهد دستم آن را بر ميگيرد هم فرمان ميدهد يا آن را زيرو رو ميسازد . بنابراين نيروي ديگري است كه سنگ سخت را نرم ميكند و چكش خداوند است كه زيبايي ميآفريند . من وبسياري مثل من ، وظايفشان را چون فرماني كه از طرف پروردگار به آنان داده شده ، انجام مي دهند من با وجود ضغف و پيري ، به سبب عشق به پروردگارم كه همه اميدم بسته به اوست به هيچ وجهي از وظايفم دست برنخواهم داشت .[3]»
« مير عماد حسني » بر بيان صفات كاتب ( خوشنويس ) چنين مينويسد :« بدان كه كاتب بايد از صفات ذميم احتراز نمايد زيرا كه صفات ذميمه در نفس علامت بياعتدالي است و حاشا كه از نفس بي اعتدال كاري آيد كه در او اعتدال باشد .» [4]و حال نگاهي گذرا مي اندازيم به موضوع پروژه سقاخانه اين ساحت پاك و مقدس ، اين جگر پارهي باور مردم ، مكاني كه نامش يادآور گلوهاي تشنه و سيراب شده است و منظرش از خنكاي طراوت و نمناكي فضا ، تا وجود آب و خيسي در و ديوارش حكايتگر سرگذشت ويژه خود است .
حكايت گوشهاي از فرهنگ اجتماعي مردم پيشين اين مرز و بوم است كه توجه واحترام به آن بخشي از ذهنشان را به خود مشغول ميداشت . سقاخانه ؛محلي كه هنوز مردم بر آن دست و پيشاني و لب ميسايند تا مراد خود گيرند . اين تراوشگاه انديشهي يقين و حاجت كه بامدادان تواضعگاه عابران مصفا بوده و پسينگاهان پذيراي خسته از سركارآمدگان روز به پيالهاي آب .
سقاخانه ، تجسم عيني پارهاي از فرهنگ اعتقادات ديني مردم اين ديار است ، كه با هر گره و قفل و نشاني كه به در و ديوارش زده شده ، داستاني از آرزوها و گرفتاري حاجتمندانش را در بر دارد .
«در فرهنگ سقاخانه ، نگاه به زندگي جور ديگري است . اگر چه آدمها خود را از آن سيراب ميسازند ولي : گره ميزنند تا گره كارشان گشوده شود .
قفل ميكنند تا كليد بن بستهاي زندگيشان رابجويند .
پول ميريزند تا قرضشان ادا گردد.
شمع ميافروزند تا تيرهگي را بنده سازند .
نشاني ميكوبند تا دست اقبالي در بختشان را بكوبد .
و به عين ميبخشند تا به ذهن طلب كنند .
در اين فرهنگ صحبت از سادگي دلهايي است كه رنگ تدليس و تلبيس به خود نگرفتهاند و پاكي دل خويش را به شباهت آينهاي قلمداد كردهاند،كه پاسخ طلب حاجتشان را در آن ، هم چون تصويري ناپيدا به انتظار مينشيند .[5]»
1-1نماد و نگرش نمادين به هستي
مطالعه نمادها و نمادپردازي از يك قرن گذشته ، جايگاه والايي را در تحقيقات جهاني به خود اختصاص داده است . امروزه در دانشهايي چون شناخت اديان ، اساطير ، عرفان ، روانشناسي ، هنر و ادبيات به شناخت و بازخواني نمادها ارزش بسياري داده ميشود مكتب سمبوليسم هم كه در نيمه دوم قرن 19 در اروپا شكل گرفت و چندين دهه محل توجه شاعران و هنرمندان واقع شد ، بر پايه نگرش نمادين به خويشتن و هستي پايهگذاري شده بود .
مطالعهي نمادها هم ارزش علمي – تحقيقي دارد و هم با التذاد هنري همراه است ، زيرا همچنانكه در ساخت و پرداخت نمادها عاطفه ، احساس و تخيل نقش عمدهاي ايفا ميكند ، در شناخت آنها نيز اين عوامل، از شرايط اساسي به شمار ميروند حاصل كار نيز بسيار لذتبخش است و انسان با كشف عقايد ، عواطف و هيجانات گذشتگان ، با ايشان احساس همدلي ميكند و به معنايي در فراسوي معنا دست مييابد .
نمادها از هر نوع آن كه باشند ( بصري ،كلامي ، مكتوب ) داستان عقايد گذشتگان را درباره خويشتن ، هستي ، و ارتباط في ما بين باز ميگويند و آنگاه كه انسان اين روزگار موفق به يافتن و شناختن آنها ميشود ، در حقيقت زنجيره مقدس و پنهاني را كه در ضمير ناخودآگاه جمعي ، موجب پيوند او با گذشته ميشود ، كشف ميكند . كمترين فايده اين كشف آن است كه احساس گسستگي از هستي و طبيعت ، سرگرداني از خود بيگانگي و نهايتاً پوچي يا درنده خويي در وي رشد نمي كند . كارل گوستاويونگ ناديده گرفتن نمادها و آثار زيانبار آن را به روشني بيان كرده است . او ميگويد : اشتباه محض است كه ما نمادهاي فرهنگي را به اين علت كنار بگذاريم كه از لحاظ عقلي سست به نظر ميآيند . نمادها و اعتقاد به آنها ، اجزاي مهم شالوده ذهني ما و نيروهاي حياتي لازم را در ساختن جامعه انساني تشكيل ميدهند و ناديده گرفتن آنها زياني جنون ناپذير در برخواهد داشت ؛ زيرا نمادها ميتوانند واكنشهاي عاطفي و هيجاني عميق را در انسان برانگيزند و اگر آنها را سركوب كنيم يا ناديده بگيريم نيروي خاص آنها با عواقبي غير قابل پيش بيني در ناخودآگاه ناپديد ميشود ؛ در نتيجه تمايلات غير انساني كه تا آن زمان فرصت ابراز وجود نداشتند يا مجالي براي حضور در ناخودآگاه به آنها داده نشده بود ، زنده وتشديد مي شوند و يك سايه هميشه حاضر و ذاتاً مخرب در برابر ذهن خود آگاه ما تشكيل ميدهند . تمايلات ناخودآگاه نمادين كه در برخي شرايط ممكن بود تاثير سودمندي هم داشته باشند ، وقتي كه سركوب شدند به شيطانهاي خطرناكي تبديل ميشوند.« يونگ با توجه به مسائل و رخدادهاي روزگار خود آلمان وشوروي را شاهد گفتار خويش ميآورد كه در آرزوي ره يافتن به علم ،خزانه معنوي ناخودآگاه را بافتهاند و در نتيجه ، نيروي شيطلانيشان جهان را به آتش كشيده است [6].»
بايد توجه داشت كه زندگي انسان همواره با نماد ونمادگرايي همراه بوده است تا جايي كه برخي انسان را حيوان استفاده كننده از نماد تعريف كردهاند .سرشت انسان ذاتاً به نماد پردازي تمايل دارد و همواره بطور ناخودآگاه در پي ساختن نمادها گام بر ميدارد انسانهاي نخستين از شناخت درست هستي و طبيعت عاجز بودند و نميتوانستند ما في الضمير خود را براحتي و روشني در قالب كلام ابراز كنند از ابزارهاي غير كلامي استفاده ميكردند تا هم عقايد خود را در كيهان شناسي ابراز كرده باشند و هم با جهاني كه شناختهاند ، ارتباط برقرار سازند .
اين نماد گرايي ساختار مشابهي دارند ؛ با علمي محسوس و بصري ، عنايت نيروهاي ماورايي جلب ميشود .در حاليكه ميان آن عمل و خواسته و مرجع خواسته ، رابطهاي اسرار انگيز مبتني بر نوعي هماهنگي ، مشابهت و سنخيت به تصوير كشيده ميشود علاوه بر اين ، احساسات مشترك در زمانهاي مختلف ، مكانهاي متفاوت ، موجب نماد پردازي هاي مشابهي شده كه هميشه با حالهاي از قداست همراه بوده است اين قداست ، حتي اگر مبناي الهي نداشته باشد ، ياس و دلمردگي را تا حدود زيادي از انسان دور ميسازد و مانع از آن ميشود كه وي خود را موجودي آويخته ، سرگردان و بيارتباط با هستي بداند .
ملاحظه ميشود كه در نگرش نمادين به پديدهها ، عاطفه انساني هم محل ظهور مييابد . عاطفه و تخيل چه در ساختن نماد و چه در ادراك آن نقش اساسي دارد و به عبارت ديگر سازنده نماد با نماد ارتباط عاطفي دارد و با آن زندگي ميكند و در پي آن نيست كه براي اين ارتباط دليل عقلي و منطقي بياورد .
جستجوگر نماد براي دريافت درست نماد بايد چنين روشي را در پيش گيرد به همين جهت در توضيح نماد گفتهاند : رابطه اساسي و اسرار آميز ميان ظاهر و حقيقت باطن است كه بيشتر با كشف و شهود و بصيرت حساس درك ميشود تا با دليل منطقي .
منشاء قداست نمادها و رابطه عاطفي انسان با آنها بصورت تئوريك در قرن هفدهم تبيين شد .
تخيل نمادين در ايجاد تعادل ميان تمدن فني و ماشيني از يك سو و معنويات و عواطف انساني از سوي ديگر نقش بسزايي داشت .«برخي از متفكران ، همچون نور تروپ ، آشنايي مغرب زمين را با هنر و فرهنگ شرقي و به طور كلي غير غربي كه آكنده از تجليات عاطفي حيات است ، تنها راه متعادل ساختن تمدن ماشيني غرب و انساني كردن آن دانستهاند، به عقيده نورتروپ گردآوري همه مظاهر فرهنگي جهان در موزهاي خيالي ، بهترين وسيله بازسازي تعادل رواني بشر است . اين موزه بايد خزانه مجسمهها ، تمثالها ، و مضامين شاعرانه ، بلكه نمايشگاه اميدها و آرزوهاي نوع بشر باشد تا هر كس بتواند تصوير مطلوب خود را در آن بيابد .[7]»
«در جهاني كه نمادهاي فرهنگ بشري چنين اهميتي پيدا كرده است شايسته است كه اين مقوله در تحقيقات و مطالعات اسلامي نيز محل توجه قرار گيرد و محققان و انديشمندان ، نماد اسلامي را كه با فطرت انسان هم خوان هستند ، به جامعه جهاني عرضه و معرفي كنند . ارزش اين تحقيقات زماني آشكارتر ميشود كه توجه داشته باشيم نمادهاي روزگاران كهن و دوران طفوليت بشر سادهتر بودند و هر چه بر هوش و ذكاوت انسان افزوده شده نمادهاي او هم پيچيدهتر گشته است .[8]»
1-2 نماد و نقش آن در زندگي
اكنون به ذكر صحبتهايي از « يونگ » [9]دربارهي سمبول و نقش آن در زندگي بشر بپردازيم ،يونگ ميگويد: « آنچه كه ما سمبول ميناميم عبارت است از يك اصطلاح ،يك نام ، يا حتي تصويري كه ممكن است نماينده چيز مانوسي در زندگي روزانه باشد ، و با اين حال علاوه بر معني آشكار و معمول خود معاني تلويحي به خصوصي نيز داشته باشد سمبول معرف چيزي مبهم ، ناشناخته يا پنهان از ماست .»
« يك كلمه يا يك شكل وقتي سمبوليك تلقي ميشود كه به چيزي بيش از معني آشكار و مستقيم خود دلالت كند سمبول داراي جنبهي ( ناخود آگاه ) وسيعتري است كه هرگز به طور دقيق تعريف يا به طور كامل توضيح داده نشده است و كسي هم اميدي به تعريف يا توضيح آن ندارد . ذهن آدمي ، در كند و كاو سمبول ، به تصوراتي ميرسد كه خارج از محدوده استدلال معمولي هستند .»
« چون اشياي بيشماري دروراي فهم انساني قرار دارند ، ما پيوسته اصطلاحات سمبوليك را به كار ميبريم تا مفاهيمي را نمودار سازيم كه نميتوانيم تعريف كنيم يا كاملاً بفهميم . اين يكي از دلايلي است كه به موجب آن تمام اديان زبان و صور سمبليك به كار ميبرند .»
« در زبانهاي پيش مردم دربارهي سمبول هاي خود فكر نميكردند ، فقط با اين سمبولها مي زيستند و به طور ناخودآگاه از معني آنها تهييج ميشدند .»
« سمبولهاي متعدد ديگري نيز هستند كه از حيث ماهيت ومنشا خود انفرادي نيستند ؛ بلكه جنبه جمعي دارند . اينها بيشتر تصويرهاي مذهبي هستند شخص مومن تصور ميكند كه آنها از منبع الهي به انسان افشا شدهاند ؛ ولي شخص شكاك ميگويد كه داستان آنها ساختگي است اماهر دو به خطا مي روند چنانكه شكاكان ميگويند اين امر صحيح است كه سمبولها و مفاهيم مذهبي قرنها هوشيارانه به دقت ساخته و پرداخته شدهاند ،و اين نيز، چنانکه مومنان مي گويند، صحيح است كه منشاء آنها چنان در گور اسرار آميز گذشته مدفون شده است كه اصلشان به نظر انسان نمي نمايد . نقش اين سمبولهاي مذهبي اين است كه به زندگي انسان معنا ببخشند .
« سمبولها فقط وقتي داراي زندگي و معني ميشوند كه جنبه معنوي آنها – يعني ارتباطشان با فرد زنده در نظر گرفته شود . فقط در آن هنگام است كه ملاحظه ميكنيد آنها چندان اهميتي ندارد ، در حالي كه نحوه ي ارتباط آنها با شما مهم است.»
[1] . المچيايي ، عليرضا، هنر ديني درگذر زمان ، 1377، ص 33
[2] .حضرت امام خميني ، دعاي سحر ؛ ترجمه : سيد احمد فهري ؛ 1347هـ .ق ص 47
[3] . عابديني ،رضا؛سايه طوبي ، اولين مجموعه مقالات دو سالانه نقاشي جهان اسلام ؛ موزه هنرهاي معاصر تهران ، 1379 ، ص 62
[4] . حسني،مير عماد ، آداب المشق ؛ 1261 هـ .ق ،فصل اول ،ص 68
[5] . دادمهر ،منصور؛ سقاخانه و سنگابهاي اصفهان ؛ ص 42-41
[6] . گوستاويونگ ،كارل ؛ انسان و سمبولهايش ؛ترجمه: ابو طالب صارمي؛ تهران، نشر امير کبير،1352،ص 26
[7] . دلاشو ، م لرفر ؛ زبان رمزي افسانهها ؛ ترجمه:جلال ستاري؛تهران، انتشارات توس،چاپ اول،ص 36
[8] . دكتر اكرم جودي نعمتي ، نداي صادق ، شماره 13
[9] . كارل گوستاويونگ ، روانكاو و روانشناس سويسي ( 1961- 1875)موسس مكتب روان شناسي تحليلي ، فرهنگ معين ، ج 6
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.