پایان نامه بررسي مسائل و مشكلات رواني – اجتماعي نوجوانان تحت سرپرستي بهزيست
مقدمه:
زماني كه دوران كودكي به پايان مي رسد، در واقع دوران آرامش و دورة خفتگي غرايز به پايان خود نزديك مي شود و دو دوران پر فراز و نوجواني مرحله گذر از اين دوران، براي هر چه زودتر رسيدن به دنياي جذاب جواني، از دوره هاي ظريف وحساس زندگي آدمي و شايد هم حساسترين اين دوران است. در اين دوران نوجوان كه به تازگي از دنياي شيرين و شاد و پر از امنيت كودكي گذر كرده است، گام در دنياي پر نشيب و فرازي مي گذرد كه ديگر به اندازه عالم كودكي طلايي و رؤيايي نيست . واقعيتهاي زندگي اندك اندك چهره نشان مي دهند و نوجوان اغلب نخستين سختيهاي دوران بزرگسالي را تجربه مي كند، اين دنياي واقعي تر است و نوجوان به تدريج با تغييرات بيولوژيكي ، جسماني كه در وضع ظاهر وي پديد مي آيد، از نظر حالات رواني و تحرك نيز وارد مرحله ديگري از عمر يا بلوغ مي شود.
اگر نوجوان به طور طبيعي رشد خود را سپري كرده باشد، در دورة بلوغ رشد سريع جسمي و رواني او آغاز مي شود. روشن است همان طور كه سرعت رشد در همة دوره هاي زندگي انسان يكسان نيست، در اين دوره نيز متفاوت است. در دورة بلوغ همزمان با دگرگونيهاي جسمي حالات تشويش و نگراني در نوجواني نمايان مي شود و گاهي در برخي از آنان تمام انديشه و ذهن و پندارشان را به خود مشغول مي دارد كه با اندك توجهي اين تغييرات براي هر ماد، پدر و مربي قابل فهم و درك خواهد بود. بنابراين جا دارد كه به چگونگي اين دگرگونيهاي نوجوانان پي ببريم و ريشه هاي سازگاري و ناسازگاري وي را با خانواده، مدرسه و اجتماع بشناسيم تا بتوانيم در اين دوران حساس زندگي، با آنان برخورد آگاهانه داشته باشيم. ژان ژاك روسو[1] فيلسوف نامدار فرانسوي مي گويد: بلوغ يك تولد دوباره است. در اين دوره چون در نوجوان از لحاظ جسمي و عاطفي تغييرات بزرگ و زيادي پيدا مي شود انتظار دارد كه اطرافيان وي در تمام زمينه ها او را درك كنند و در هر مورد با او همدلي و همدردي نشان دهند. همچنين در اين دوره نوجنان با ديدن پاره اي از دگرگونيها در خيوش كه به نظرش نوعي برتري خوش آيند و دلپذير مي آيد، ميل دارد آنها را به رخ ديگران بكشد تا مورد ستايش قرار گيرد.[2]
مجموعه اين حالات و هجوم افكار و پندارهاي قدرتمند گوناگون باعث سرگشتگي نوجوان مي شود و در اين جاست كه مي كوشد با تضادهاي دروني خود كه اينك او را آشفته و بيمناك كرده است دست و پنجه نرم كند تا از سرگشتگي و پريشاني كه بدان گرفتار آمده است رهايي يابد. در همين بحرانهاي رواني است كه هر يك از آنان به ترتيبي واكنشها و رفتارها و كردارهاي خاصي از خود نشان مي دهند كه مي توان گفت چگونگي تربيت سالهاي نخستين نوجوان و آموخته ها و ديدگاه هاي فكري، اجتماعي، و مذهبي او را در تندي يا كندي و يا مثبت و منفي بودن حالاتش تأثير زيادي دارد و حداقل در بازگردانيدن حالت تعادل و حس اعتماد به خود و ايجاد ابزار روحيه سازگاري نوجوان عامل بزرگي شناخته مي شود. در اين دوره بايد با بحرانهاي رواني و عاطفي نوجوانان در هر زمينه با آگاهي و شكيبايي برخورد شود و از هر نوع اقدام نسنجيده و رفتار تند با آنان جلوگيري به عمل آيد و به ويژه از كوچك شمردن و جدي نگرفتن و ريشخند آنها خودداري شود. در غير اين صورت چه بسا آنان را به سركشي و نافرماني بيشتر و بدبيني و بياعتمادي نسبت به اطرافيان واداشته ايم و يا اينكه آنان را بدون پشتيبان دلسوز و راهنماي آگاه در حساسترين دوره عمرشان با كوهي از مشكلات عاطفي گوناگون يكه و تنها رها كرده ايم. اين دوره سركشي و نافرماني نوجانان، كه در روان شناسي به آن حالت و مرحله از «شير گرفتن رواني» مي گويند، از اهميت بسيار برخوردار و مرحله سرنوشت سازي است.
ويژگيهاي رشد جسمي و دگرگونيهاي رواني در دوران بلوغ كه با آشكار شدن رشد و شروع تغييرات جسمي در نوجوانان آغاز مي شود، سبب آشفتگي ها و دلواپسي ها در آنان مي شود . سن بلوغ جنسي دختران دو سال بيشتر از پسران است. در اين دوره فعاليتهاي غدد تعادل خود را از دست مي دهند و استخوانها به آخرين بخش رشد خود نزديك مي شوند. قد بلند مي شود و هم آهنگي لازم بين اندامها و عضلات نمايان مي شود . قلب به اندازه كافي رشد مي كند و به سبب اشتهاي زياد، ميل به خورد و خوراك افزون مي شود. به همين نوجوان به علت نياز به كالري بيشتر بايد هر روز به قدر كافي از مواد كلسيم دار و پروتئيني استفاده كند. دختران از لحاظ وزن و پسران از حيث قد رشد بيشتري مي كند.
اگر چه رشد وزن و قد درختان و پسران بستگي به چگونگي شرايط اقليمي ، جغرافيايي كشور و محل تولد و نشو و نماي آنان دارد. همه اين موارد نكاتي است كه نوجوان را متوجه تغييرات ناگهاني در خودش مي كند و باعث توجه بيشتر او به خويش مي شود. اين توجه به خود به هر حال تا مدت زماني به درازا مي كشد كه اين حالت را در روان شناسي نارسيسيسم يا خود شيفتگي مي گويند. اين مرحله به هر حال نبايد بيشتر از مدت معمول طول بكشد تا كه پسنديده و پذيرفتني نيست و خود نوعي عدم تعادل رواني محسوب مي شود.
دختران نوجوان در اين دوره بيشتر جلوي آينه قرار مي گيرند و از وجود خويش احساس شادي و رضايت مي كنند و بعضي از آنان نيز ترتيبي مي دهند تا ديگران را متوجه دگرگونيهاي خود كنند و به هر حال از نوعي خودنمايي و مورد ستايش قرار گرفتن ارضاء مي شوند. اين حالت خودشيفتگي در دختران مدت زمان بيشتري ديده مي شود و تا پيوند زناشويي آنان به چشم مي خورد. به همين جهت نوعروسان حتي اگر دير هم ازدواج كرده باشند از شوهر خويش انتظار توجه و ستايش دارند و اگر اين نياز آنان برآورده نشود، چه بسا كه موجب سستي رشته هاي پيوند خانوادگي شود و در پاره اي از موارد نيز گسيختگي زندگي مشترك را در بر خواهد داشت.
پسران نوجوان اين دوره را بيشتر در خارج از خانه به سر مي برند و اكثر اوقات خود را در گوجه و برزن و خيابان با دوستان باب و ناباب مي گذرانند و با آنان همگام و چه بسا همدل و همراز مي شوند و گاه نيز از مدرسه و درس كناره مي گيرند كه اين خود خطري است جدي تر و بزرگتر كه در پيش پاي آينده آنان دهان باز مي كند. كمترين بي توجهي و سستي مادران و پدران و مربيان مي تواند اين عزيزان گرانقدر را كه سرمايه هاي واقعي كشورند به گرداب و ژرفناي بدنامي و نيستي رهنمون شود. در اين دوره افزون بر تأمين خوراك، پوشاك ، بهداشت و تفريحات سالم ، بايد به رشد جسمي نوجوانان پرداخت. پيوسته به روان او كه خود مسأله ظريف و باريكتري است دقت سرشاري معمول داشت و برخي از چشم داشتها و نقطه نظرهايش را كه معمول و مقدور است برآورده كرد و در موارد غير عملي و غير اصولي هم با كمال بردباري و مهرباني با او گفت و شنود پرداخت تا با فهم و درك حال و هوايي نوجوان حساسي و جلب اعتماد هر چه بيشتر او مانع كشانيده شدن او به سوي هر سرابي و يا مكان ناپاكي شد.[3]
نقش خانواده در چگونگي حالات رواني و رفتاري در دوران بلوغ:
هر يك از ما از نخستين روزهاي زندگي، داراي خانواده هستيم و در آن كم كم رشد مي كنيم و افزون بر زمينه هاي ارثي كه پس از تولد از پدر و مادر خود به همراه داريم هر گونه شناخت و چگونگي برخورد با مسائل ومشكلات اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي جامعه را نخست از خانواده مي آموزيم. روشن است كه خانواده ها در هر يك از كشورهاي جهاني، حتي در شهرهاي مختلف يك كشور، نه فقط از جهت ديدگاه هاي فرهنگي و اجتماعي و باورهاي ديني ، بلكه از حيث اقتصادي و سياسي نيز يكسان نيستند. در يك شهر هم رفتار تمام والدين با كودكانشان يك جور نيست و هر يك از آنها فرزندانشان را برابر با برداشتهاي فكري و با روشهاي ويژه خود تربيت مي كنند. نيازمنديهايشان را برآورده مي سازند و خواسته هايشان را تا سالهاي دراز و چه بسا تا پايان عمر، الگوي رفتاري و معيار سنجشهاي بد و خوب قرار ميدهند . تمام روان شناسان و استادان تعليم و تربيت اعتقاد راسخ دارند كه به هر حال ، طرز رفتار و نحوه تربيت و واكنشهاي عاطفي خانواده و والدين و اطرافيان ، در چگونگي منش و شخصيت كودك و نوجوان در بزرگي نقش بسزا و تأثير برجسته اي دارد.
خانه و خانواده كانوني است كه كودك را با دنياي ناشناخته بيرون آشنا ميكند. در رفت و آمدهاي خانوادگي كودك طرز گفت و شنودها و نشست و برخاستها را فرا مي گيرد و بايدها و نبايدهاي زندگي را كه اخلاق ناميده ميشود مي آموزد و به خاطر مي سپرد، به ارزش كار و پشتكار پي مي برد و با پرداختن به كارهاي گروهي خانوادگي ، ميل اجتماعي بودن آدميان و سودهاي حاصله از آن را در مي يابد . محبت خانواده را مي چشند و از لذت شيرين آن برخوردار مي شود و به صحبت كردن با ديگران تشويق مي شود. تلاش پدر و دلسوزيهاي بدون چشم داشت مادر را درك مي كند، و مي آموزد كه خود با تلاش و دلسوزي بيشتر براي اطرافيان سودبخش شود. مفهوم كلمه فداكاري، گذشت و دوست داشتن را از مادر و پدر ياد مي گيرد و با كششهاي عاطفي و واكنشهاي فردي و گروهي افراد خانواده و بزرگتران خويش خود مي گيرد و جايگاه والدين و مقام خانوادگي و اجتماعي ساير بزرگترهاي خود را كم و بيش مي فهمد. با نگرش و تيزبيني خاص سني خويش، خصايص پسنديده را از خصوصيات ناپسند برخي از افراد خانواده و اطرافيانش باز مي شناسد و از آنان در كل رفتار و واكنشهاي خود تقليد و پيروي مي كند. تا آن جا كه به تدريج محيط و جامعه و به طور كلي دنياي بيرون از خانه و خانواده اش را با ديدي كه خانواده در نظرش ترسيم و تجسم و تجسم كرده است نگاه ميميكند، و با تعميم آن مي انديشد و باور مي كند كه همه آن طور زندگي ميكنند و بايد همانطور زندگي كند كه خانواده اش زندگي مي كنند و به او آن
چنان آموخته اند.[4]
خانواده در هر شرايط مي تواند شخصيت كودك را رشد دهد و شكوفا سازد و از لحاظ تحصيل دانش و كسب هنر، به نسبت بهايي كه بزرگترهاي خانواده به علم و هنر مي دهند موجبات پيشرفت و ترقي وي را فراهم كنند. چه همان طور كه در پيش اشاره شد، در تمام موارد و كليه مراحل پدرو مادر و بزرگتهاي خانواده نخستين الگوي رفتاري و ملاك اوليه اعتباري كودكان و نوجوانان هستند و هر گونه ابزار تمايل والدين به مطالعه و كسب دانش و يا پرداختن به هنر و ورزش چه بسا ذوق فطري كودكان و نوجوانان را بيدار، شكوفا و بارور مي كند همان طور كه هر گونه نكوهش و يا بي ميلي پدران و مادران مي تواند عامل كندي، توقف و يا پس رفتگي آنان را در زمينه استعدادهاي سرشتي باشد. اسپيرمن[5] عقيده دارد كه هر يك از افراد با ضريب هوش مشخصي نسبت به خانواده (اعم از هوش عمومي و تخصصي) متولد مي شود كه مي تواند هر يك از آنها را شكوفا و پربار سازد، يا آنها را به كندي و حتي به صفر برساند.
نوجواناني كه در خانواده هاي دقيق ا لحاظ رفتاري و متعادل به سر مي برند، بهتر مي توانند در برابر فراز و نشيبهاي زندگي قرار بگيرند وگرههاي خويش را بگشايند و بحرانهاي نوجواني و بلوغ را سپري كنند، زيار تعادل روحي خانواده پايه هاي اصلي بهداشت رواني فرزندان را پي ريزي و كم كم استوار مي كند و چنين فرزنداني به سبب داشتن بهداشت رواني مناسب به درس و يادگيري خود بيشتر توجه دارند.
كوتاه سخن اينكه هر چه خانواده ها و نوجوانشان را بهتر درك كنند و با آنان دوست باشند، آرامش و اعتماد به نفس در فرزندانشان بيشتر مي شود و نوجوانان در سايه بهره وري از آرامش و اعتماد به دست آمده و با برخورداري از بهداشت رواني مناسب توانايي خواهند يافت كه به سادگي از اين مرحله حساس بگذرند و به زندگي پرتلاش خود بپردازند.
پاشيدگي خانواده وفاجعه انحلال آن كه با از هم گسسته شدن پيوند زناشويي و پاشيدگي خانوادگي و مرگ و مير والدين، آثاري بسيار زيان بار و عميق بر ذهن و روان بچه ها باقي مي گذارد . روان شناسان كودك با مطالعه همه جانبه و بررسي هايي كه به عمل آورده اند به اين نتيجه رسيدند كه كودكاني كه پدر و مادرشان از يكديگر جدا شده و يا والدين خويش را از دست داده اند معمولاًٌ به عوارض زير دچار مي شوند:
- ترس بدون دليل 2. بي خوابي 3. بي اشتهايي و اختلال در تغذيه 4. لكنت زبان 5. پرخاشگري و تجاوز به ديگران
فرزندان بزرگتر غالباً علاوه بر عقب ماندگي تحصيلي و احساس درماندگي و نوميدي و پناه بردن به سرگرميهاي مضر، آمادگي بيشتر براي سقوط در دام مواد مخدر و كشانيده شدن به انجام كارهاي ناشايست دارند. حتي مرگ و مير يكي از والدين هم در جاي خود مي تواند ضربات سهمگين بر روح و روان بچه هاي بزرگتر وارد و رفتار آنان را دگرگون كند و مانع پيشرفت تحصيلي آنها شود. در اين مورد شدت و ضعف ضربات وارده، به شرايط سني بچه و چگونگي رفتار ساير اعضاي خانواده با وي بستگي خواهد داشت. اگر كودك در سالهاي اوليه عمرش باشد، به علت عدم شناخت عمق فاجعه، اگر ديگر اعضاي خانواده اش او را از جهت مهر و محبت سيراب كنند، كمبودهايي را احساس نخواهد كرد. اما اگر سن او از چهار سالگي به بالا باشد، از دست دادن مادر يا پدر نگرانيها و تشويش هايي را در ذهن كودك ايجاد مي كند، كه در برخي از كودكان به صورت مكيدن شست تظاهر مي كند. مگر اينكه ساير افراد خانواده محبتهاي پدر يا مادر از دست رفته اش را به قدر كافي و به اندازه مورد نياز روح بسيار حساس كودك تأمين كنند كه در اين صورت كم كم اين آثار بدكمرنگ و سرانجام پاك خواهد شد. در بعضي از موارد هم نوجوان با از دست دادن پدر و مادر ناگزير است كه سرپرستي خواهران و برادران خود را به عهده گيرد و وظايف سنگين والدين حقيقي را بپذيرد و بار دشوار خانواده را تحمل و محبتي را كه خود بدان نياز مبرم دارد به سايرين ببخشد و چه بسا آينده اش را فداي ديگر افراد خانواده كند. مجموعه اين مسئوليتها سبب ميشود كه بيشتر چنين نوجواناني، افرادي خشن اضطرابي و يا اندوهگين بار آيند.
[1] – Rousseau, Jean Jacque
[2] – بلوغ و مشكلات رواني جوانان و نوجوانان – نوشته و تأليف اكرم (گيتي) حيدري، نشر سعيد حجمي، تابستان 1374، ص 55
[3] – همان منبع ، ص 58
[4] – نوجوانان و خانواده – بررسي مشكلات روابط والدين با نوجوانان – مولف: خ ، گينو – ترجمه هايده وهابزاده – انتشارات معين – تهران 1370 ص 8.
[5] – Spearman
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.