پایان نامه آشنايي با دانش آموزان استثنايي
پيشگفتار
كلمهي بهنجار به افرادي اطلاق ميگردد كه در حد طبيعي و عادي گذران زندگي ميكنند. از نظر عامه فردي كه رفتارش چون ديگران است ومانند همه و به طور معمولي وعادي زندگي روزمره خويش را ميگذراند بهنجار و طبيعي است . از نظر علميچنانچه بهره ي هوش شخصي حدود (100)صد باشد (براساس آزمون (تست) باشد يا به عبارت ديگر سن تقويميوعقلي (ذهني) خود برابري كند آن فرد عادي است. براي مثال ميتوان چنين گفت: چنانچه كودك 9 ساله اي از نظر عقلي نيز 9 ساله باشد و مانند كودكان 9 ساله رفتار كند و از عهدهي انجام تست هاي هوشي مربوط به كودكان 9 ساله برآيد چنين كودكي بهنجار و طبيعي است. حال كه تا حدي با كودكان و افراد بهنجار آشنا گرديديم ببينيم پس كدام گروه از كودكان را استثنايي مينامند. از نظر آموزشي كودك استثنايي كودكي است كه نياز به تعليم و تربيت خاص داشته باشد و از كلاس و تعليم وآموزش عادي نتواند بهره كافي گيرد و از جنبه كلي نيز چنانچه كودكي از نظر رفتار، هوش ويا گذران زندگي نتواند چون كودكان عادي و بهنجار عمل كند و به جهتي با كودكان همسال خود تفاوتهاي رفتاري وگفتاري و كرداري ويادگيري داشته باشد و از حد يك كودك عادي همسن خود خارج باشد استثنايي ناميده ميشود.
بابررسي آمارهاي بين المللي وتوجه به وجود متجاوز ازچهارصد ميليون(000/000/400) معلول و ناتوان در سراسر جهان وافزايش اين جمعيت به ميزان قابل توجهي در هر سال اهميت تعليم و تربيت،رفاه،اشتغال و بالاخره نحوه زندگي افراد استثنايي با تعمقي اندك آشكار ميگردد. چنانچه آمارهاي منتشر شده نشان ميدهد، از هرده (10)نفر مردم، مردم جهان يك نفر شناخته يا ناشناخته با معلوليت يا كمبودي درگير است و حدود پنج درصد كودكان، در سراسر اين جهان پهناور دچار نقصي جسميياذهني هستند و درصد قابل توجهي از اين عده نياز به آموزش ويژه و مراقبت هاي خاص دارند. اين واقعيتها و حقايقي نظير وجود نارساييهايي از جمله سوء تغذيه، جنگ، سست شدن و ازهم پاشيدگي بنياد خانوادگي وكافي نبودن بهداشت ودرمان در برخي از نقاط جهان نشانگر از ديار كودكان استثنايي ودر نتيجه نياز به توجه عميق تر به اين مسئله است. هر قدر جامعه اي در برابر افراد معلول و استثنايي احساس مسئوليت بيشتر نمايند ومنابع مالي و انساني زيادتري را به اين امر اختصاص دهد، آن جامعه داراي فرهنگ و اقتصادي پيشرفته تر است. امروزه سرمايه گذاري وخدمت به گروههاي مختلف استثنايي را نميتوان صرفاً عملي نيكوكارانه ونوع دوستانه دانست زيرا اين مسئله اي جدي، اساسي، مهم، انساني و تخصصي و علمياست.
زندگي ميليون ها انساني كه به هر دليل از نقايصي برخوردار گرديده اند درميان است. تأمين آينده آنان، آموزش و پرورش ورفاه آنها مطرح است واين گروه با توجه به نوع معلوليت و توانايي خود نياز به حرفه وكاري مناسب دارند از طرفي خانواده چنين كودكاني رانيز نبايد از نظر دور داشت زيرا آنان هم درمعرض صدمات ومشكلات ناشي از معلوليت فرزند خويش هستند پس چنين عمل بزرگي احتياج به برنامه ريزي، تحقيق وداشتن افراد متخصص دارد. نهادهايي بايد از آنان حمايت كنند ولي ترحم هرگز. موسساتي بايد براي آنان برنامه ريزي نمايند و امكانات آموزشي، رفاهي و كاريابي فراهم آورند.
و آموزش وپرورش آنان بايد متناسب با معلوليت وتوانايي آنان باشد.
اصولاً اگر پذيراي اين نظريه علميباشيم كه هر انساني حتي دربالاترين سطوح هوشي امكان دارد درباره اي از فعاليتها در حدي متوسط و حتي كندتر از ديگران باشد ويا معلوليت دريكي از تواناييها براي هيچ فردي نميتواند مانع پيشرفت او درساير جنبه ها گردد بايد قبول كنيم كه بطور كلي آموزش وپرورش صحيح وكمال مطلوب، آموزش وپرورشي است كه بر اساس توجه به خصوصيات فردي و تواناييهاي افراد برنامه ريزي شده باشد. پس درآموزش و پرورش كودكان استثنايي نيز شناخت تواناييها وكفايتهاي كودكان استثنايي اهميتي ويژه دارد و برنامه ريزيهاي آموزشي بايد باتوجه به همين تواناييها انجام پذيرد. اگر چنين كنيم و با توجه به تواناييهاي كودكان استثنايي برنامه ريز آموزشي انجام گيرد. از كودكان استثنايي نه تنها ميتوان افرادي خودكفا، بلكه افرادي با بازده اقتصادي ونقش آفرين براي جامعه تربيت كرد ودرآن صورت است كه نه تنها كودكان وافراد استثنايي از زندگي آسوده ومرفهي برخوردار خواهند شد بكله اجتماع نيز به آنچه درباره آنان انجام داده است. مفتخر خواهد بود. بدون شك جامعه اي آسوده خواهد زيست كه معلولان آن از آسايش ورفاه كامل برخوردار باشند و دمكراسي وعدالت واقعي زماني تحقق پيدا ميكند كه همگان متساوي (در حد توانايي) از نعمت هاي موجود بهره مند باشند وتفاوتي بين كودك عادي، تيز هوش يا معلول وجود نداشته باشد. (از نظر ارزشي)
” تاريخچه “
“معلول”
در مورد تاريخچه كودكان استثنايي بايد گفت اين پديده قدمتي همپاي تاريخ بشر دارد. چه، از همان آغاز پيدايش انسان، عوارضي از قبيل اشكالات ژنتيك، اختلالات دوره جنيني، اشكالات زايمان، بيماريهاي بدو تولد وغيره، ايجاد معلوليت ميكردند.
درباره ي تاريخچه طرز تفكر افراد عادي نسبت به معلولين و عقب مانده ذهني نيز شواهد علميزيادي در دست نيست.چيزي كه تا حدي مشخص است اين كه اين چنين افرادي درگذشته كمتر مورد توجه بوده اند.فقط دربرخي نوشته هاي ديني و پزشكي به چنين افرادي اشاره شده است.
“بقراط” حكيم يوناني به ضايعات مغزي اين افراد وارتباط اين نقيصهها با كمبود هاي هوشي اشاره ميكند.
“درقوانين “اسپارت” مواردي گنجانده شده بود كه كشتن و از بين بردن معلولين از جمله عقب ماندگان ذهني را مجاز و حتي لازم تشخيص داده بودند.
“در آسيا” برخلاف “اروپا” اين افراد بيشتر مورد توجه ولطف بوده اند. درآئين در كنفوسيوس معلم و فيلسوف چيني و همينطور دردين پيامبر ايراني زرتشت به روشني خواسته شده است كه مردم با عقب مانده هاي ذهني، رفتاري انساني داشته باشند ونيز دردين يهود مسئوليت جرم و جنايت از عقب مانده هاي ذهني برداشته شده است. در دين مبين “اسلام” نيز طي اشارات مكرر در كتاب آسماني و همچنين سخنان پيامبر بزرگوار وائمه اطهار به توصيه هايي درزمينه ملاطفت و همياري معلولان برميخوريم.
در اروپاي قرون وسطي, عقب مانده هاي ذهني را همپاي ديوانگان محسوب داشته معتقد بودند كه شيطان در جسم آنها حلول كرده است. اقدامات “پينل” Pinel پزشك فرانسوي درقرن 18 در جهت جداسازي بيماران رواني از مجرمان وبدكاره ها وبازكردن غل و زنجير از پاي آنان و همچنين تجربيات “ايتار” Itard پزشك فرانسوي قرن 19 از تربيت كودكي وحشي به نام “ويكتور” زيربناي توجه و نگرشي علميبه پديده ي عقب ماندگي ذهني گرديد.
ميتوان از ماريا مونتسوري(Montessori) (1952- 1870) اولين زني كه در ايتاليا موفق به اخذ درجه دكتراي پزشكي گرديد به عنوان يكي از متخصصان تعليم و تربيت كودكان عقب مانده هاي ذهني نام برد.
دراواسط قرن بيستم, بررسي عميق و همه جانبه در زمينه عقب ماندگي ذهني شكوفايي يافت.به نظر ميرسد به همانگونه كه تولد وگسترش هر علم بستگي تام به نيازهاي بنيادي جامعه دارد. اهميت دادن به اين مهم وتوجه به مسئله عقب ماندگان ذهني نيز برهمين اساس گسترش يافت. از جمله ديگر كساني كه در آموزش و پرورش كودكان استثنايي خدماتي ارزنده نموده است از ساموئل هوSamuel How e (1876- 1800) فارغ التحصيل مدرسه پزشكي هاروارد بود. او درآموزش وپرورش كودكان نابينايي كه در عين حال ناشنوا هم بوده اند تخصص داشته ودر بنيان گذاري آموزشگاه پركينز كه در سال 1832 تأسيس گرديد سهميبسزا وموثر داشته است وي يكي از نادر افرادي است كه در تعليمات استثنايي قدم هاي موثر و واقعي برداشته است.
توماس هاپكينز گلودت Thomas Hapkins Galldudet (1851- 1787) در آغاز با ديدن دوشيزه كر ولالي علاقمند به تعليم و تربيت وكمك به وي گرديد. وي سپس براي تحقيق بيشتر به اروپا رفت وپس از بازگشت از اروپا درسال 1871 اولين مدرسه شبانه روزي رابراي ناشنوايان درآمريكا تأسيس نمود كه مدرسه مزبور بعدها به نام مدرسه آمريكايي ناشنوايان معروف شد. (American school for the Deaf) كه در حال حاضر يكي از معتبرترين وبزرگترين مراكز آموزش ناشنوايان در جهان است كه از كودكستان تا دانشگاه محصل ناشنوا ميپذيرد.
لوئي بريل ( Lowis – Braille ) فرانسوي در سال 1809 متولد شد وي كه در هفت (7) سالگي بينائي خود را از دست داد علاقمند به آموزش نابينايان بود. زحمات اودر سال 1829 منجر به ايجاد سيستم شش نقطه اي برجسته كه خطي خاص براي آموزش نابينايان است گرديده كه به پاس قدرداني از زحمات وخدمات وي به دنياي نابينايان وتحولي كه در اين مورد ايجاد كرده بود به نام خود اوبخط بريل معروف شد. اين خط كه از شش نقطه تشكيل يافته وجابجايي نقاط, حروف الفبا را تشكيل ميدهند در حال حاضر كاملترين و عملي ترين روش درآموزش نابينايان است. نابينايان با استفاده از ماشين هاي تحرير مخصوص مطالب وخواسته هاي خود را به خط بريل تحرير مينمايند و سپس مطالب نوشته شده توسط فردي متخصص به خط معمولي وبينايي برگردانده ميشود. آلكساندر گراهام بل Dr. Alexander – Graham Bell مخترع تلفن نيز يكي ديگر از كساني است كه درقرن نوزدهم كوشش هاي فراواني در زمينه ي تعليم و تربيت ناشنوايان انجام داد.
وي معلميكودكان ناشنوا را پيشه ي خود ساخت و با دختر ناشنوايي ازدواج كرد. بدون ترديد كوشش او در طريق تعليم به ناشنوايان در پيدايش اختراع بزرگي چون تلفن بي تأثير نبوده است.
درقرن 20 نياز مبرم به پيشرفت علوم تجربي از يكسو و توجه زياد به علوم انساني واز جمله روان شناسي وخصوصاً روان شناسي كودك و بالاخره فعاليت هاي آلفرد بينهBinet A. در زمينه ساختن اولين آزمون هوشي ونشان دادن اختلافات هوشي بين انسانها از ديگر سو, موجب گرديد تا قشر عقب مانده ي ذهني به نحو بارزتري جلب توجه نمود. اين پديده از يك ديد علميمورد پيگيري قرار گيرد. در حال حاضر در اكثر جوامع وملل, اين چنين كودكاني در شرايط خاص نگهداري شده, درصورت امكان باتوجه به نوع نقيصه يا ميزان اختلال عقب ماندگي ذهني تحت آموزش وتوانبخشي قرار ميگيرند. بايد توجه داشت كه در عصر حاضر نيز نوع نگرش در مورد كودكان عقب مانده ذهني در جوامع مختلف متفاوت است. مثلاً خانم “پول. اس. باك.” نويسنده شهير آمريكايي كه خود يك دختر عقب مانده ذهني دارد، وقتي از خاطراتش در زماني كه دركشور چين بوده است ياد ميكند اشاره اي دارد به اين كه در آنجا چنين افرادي خيلي با ملاطفت واحترام نگهداري ميشدند وتا آخر عمر بدون كوچكترين ناراحتي از آنان پرستاري به عمل ميآمد. هيچكس نظر ترحم و دلسوزي بيجا ابراز نكرده و بهر حال شخص يا كودك را چون فردي عادي ميپذيرفتند. همين خانم در ادامه گفتارش مينويسد. ” من ودخترم (منظور كودك عقب مانده است) در چنان محيطي بهيچوجه احساس ناراحتي نميكرديم. ولي به مجردي كه وارد خاك آمريكا شديم, نگاههاي ترحم آميز, و تعارفهاي بيجا و دور از ذهن, همدرديهاي احمقانه و خلاصه دلسوزيهاي ناشيانه از دخترم, آن چنان در من اثر گذاشته شده بود كه بي اختيار نسبت به دخترم و خودم احساس ترحم شديد ميكردم.”
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.