پایان نامه آشنایی با كلارك لئونارد هال و نظریه های او پیرامون یادگیری
مقدمه:
در سال 1930 تقريباً شهرت و اهميت كارثورندايك در مورد آزمايش و خطا روبه كاهش نهاد و در همين زمان كلارك هال [1](1952-1844) ، دانشمند آمريكايي، با نظرية معروف خود به نام كاهش سابق [2]بر بنياد تقويت نخستين[3] شهرت يافت.
هال مانند واتسن و اسكينر از جمله رفتارگرايان به شمار ميآيد. نظرية يادگيري او از ويژگهاي مكانيستي[4] برخوردار است و در موضع مخالف شعور و وجدان قرار دارد. به عقيدة او رفتار پيچيده از رفتارهاي ساده و به صورت گام به گام بر بنياد شرطي شدن محرك ـ پاسخ به وجود ميآيد. وي بر خلاف واتسن قانونگيرايي ثورندايك را مورد توجه قرار ميدهد و آن را در يادگيري با اهميت ميداند و مواردي مانند هدف و بينش را ، كه در روانشناسي رفتارگرايي جاي بحث آنها نيست، با دقت بررسي ميكند.
نظريه كاهش سائق
كلارك لئونارد هال در آكران، يكي از شهرك هاي نيويورك، متولد شد. هال پژوهش هاي پردامنه اي در مورد آزمون استعدادها، تلقين پذيري، خواب مصنوعي و به ويژه يادگيري انجام داده است. كتابهاي اساس رفتار (1951)، روانشناسي هاي متعارض يادگيري (1935) و اصول رفتاري (1943)، از جمله آثار او به شمار مي روند.
هال از جمله رفتارگراياني است كه بنياد رفتارها را نوعي شرطي شدن محرك- پاسخ مي داند. آنچه نظريه او را نسبت به ساير رفتاگرايان متمايز كرده است، اهميتي مي باشد كه براي عامل «نياز» -در سازگاري با محيط- قائل شده است. او بر اين باور بود كه بقاي موجود زنده به چگونگي ميزان سازگاري او با محيط، بستگي دارد. يادگيري زماني صورت مي گيرد كه فرد در جهت رفع نياز، خود را به نوعي با محيط سازگار كند. در واقع يادگيري مبنايي براي بقاست. هال مي گويد: «هر نوع پيشرفت در زندگي به يادگيري بستگي دارد و اگر خللي در يادگيري ايجاد شود، به نوعي تزلزل و يا اختلال در رفتار ظاهر مي شود.»
هال عامل «تقويت» را وسيله اي براي ارتباط ميان محرك و پاسخ و در نتيجه، ارضاي نياز مي داند و آن را در هر دو جهت مثبت (به صورت پاداش) و منفي (به صورت محروميت) موثر مي شمارد. در همين زمينه نيز مسئله انگيزش در يادگيري را مطرح مي كند و مي گويد: «از طريق عامل تقويت –چه مثبت وچه منفي- و افزايش يا كاهش نياز مي توان انگيزش لازم براي يادگيري را به وجود آورد.» به نظر هال، يادگيري به طور مداوم به صورت تراكمي صورت مي گيرد و همه نيازها، به طور پيوسته، انگيزش هاي لازم براي يادگيري را به وجود مي آورند.
علاوه بر اين، هال عقيده دارد كه موجود زنده در دوره هاي زندگي خويش به يك محرك خاص، پاسخ هاي متفاوتي مي دهد. تفاوت پاسخ ها به دليل تقاوت نيازها و انگيزه هاست. فرد در هر دوره از زندگي خودمي تواند «الگوهاي معيني» از پاسخ ها را شكل دهد. انسان مي تواند آن نوع مهارت شناختي،د. «الگوهاي معيني» از پاسخ ها را شكل مي دهد. ، پاسخ هاي متفاوتي مي دهد. دگيري را به وجود مي آورند. هيجاني و حركتي را بياموزد كه توانايي و آمادگي انجام دادن آن را داشته باشد. به علاوه هال نيز مانند پاولف تفاوتهاي فردي در يادگيري مهم مي داند و به عامل خستگي در يادگيري نيز توجه كرده است. به نظر او، عامل خستگي سبب بازداري از يادگيري مي شود (فرخ لقا رئيس دانا، 1374).
نظام هال بر حسب اصول موضوع و اصول تبعي مشخص و مفصل ارائه شده و به شكل كلامي و رياضي بيان گرديده است. او در آخرين ارائه نظريه خود (1952)، هجده اصل موضوع و دوازده اصل تبعي را ارائه داده است (شولتز و شولتز، 1372، ص 141).
طبق نظر هال، يك نياز فيزيولوژيكي، از قبيل گرسنگي يا تشنگي، حالتي نامطلوب در بدن- انسان يا حيوان- به وجود مي آورد و فرد بااين نياز در حالتي از تنش قرارميگيرد و برانگيخته مي شود تا با ارضاي نياز خود، آن تنش را كاهش دهد. به عبارت ديگر هر انحراف از تعادل حياتي يك نياز به وجود مي آورد و نياز نيز به نوبه خود، سائق را به وجود مي آورد. سائق حالتي فيزيولوژيكي است كه به عنوان نيروي انگيزشي عمل مي كند يا برانگيزنده عمل است. نياز، سائقي را به وجود مي آورد كه در مورد محروميت از غذا، گرسنگي خوانده مي شود. سائق، موجود زنده را به جستجوي غذا برميانگيزد. خوردن غذا باعث مي گردد موجود زنده تعادل حياتي خود را حفظ كند و اين همان حالتي است كه كلارك هال آن را «كاهش سائق» مي خواند.
كاهش سائق يك حالت است و به آن دسته از تقويت كننده هاي مثبت (از قبيل غذا) مربوط مي باشد كه نيروي آنها احتمال يك پاسخ را در شرطي شدن عامل،افزايش مي دهد. نيازها فقط در نتيجه فقدان چيزي به وجود نمي آيند؛ درد يا محرك نيرومندي كه سبب انحراف از تعادل حياتي مي گردد نيز مي تواند نياز را به وجود آورد و در نتيجه، سائق به وجود مي آيد. (هيلگارد و ديگران، 1368، ص 347)
نظريه هاي سائق، از جهت منبع حالت سائق- كه مردم و حيوانات را به عمل وادار مي كند- تفاوت دارند. بعضي از نظريه پردازان، از جمله فرويد، تصورشان اين بود كه حالت سائق مادرزادي و غريزي است. ساير نظريه پردازان به نقش يادگيري در ايجاد سائق تاكيد دارند. اين قبيل سائق هاي آموخته شده از تربيت يا تجربه گذشته انسان و حيوان ناشي مي شوند و از اين رو نيروزايي آنها در افراد مختلف با هم تفاوت دارد.
كلارك لئونارد هال
كلارك لئونارد هال (1952-1884) درجه دكتري خود را در سال 1918 از دانشگاه ويسكانسين دريافت كرد و از 1916 تا 1929 در همين دانشگاه به تدريس پرداخت. در سال 1929 به دانشگاه ييل رفت و تا پايان عمر در آنجا ماند.
زندگي حرفه اي هال را مي توان به سه بخش جداگانه تقسيم كرد. يكي از علاقه هاي اوليه او سنجش استعدادها بود. زماني كه در دانشگاه ويسكانسين به تدريس اين موضوع اشتغال داشت، به جمع آوري مطالب درباره سنجش استعداد پرداخت و براساس مطالب جمع آوري شده در 1928 كتابي با عنوان سنجش استعداد انتشار داد. دومين علاقه مهم هال هيپنوتيسم بود. وي پس از يك مطالعه طولاني درباره فرايند هيپنوتيسم، كتابي نوشت به عنوان هيپنوتيسم و تلقين پذيري (b 1933). سومين علاقه او كه منجر به شهرت فراوانش شد، مطالعه فرايند يادگيري بود. نخستين كتاب عمده هال درباره يادگيري، با عنوان اصول رفتار (1943)، مطالعات يادگيري را از بنياد تغيير داد. آن اولين كوششي بود كه نظريه جامع علمي را در مطالعه فرايندهاي پيچيده روانشناختي به كار بست. اپينگهاوس اولين كسي بود كه از آزمايش براي پژوهش درباره يادگيري استفاده كرد. اما هال اولين كسي بود كه نظريه دقيق را براي مطالعه و تبيين يادگيري مورد استفاده قرارداد. نظريه هال، به نحوي كه در 1943 ارائه شد، در 1952 در كتاب يك نظام رفتار گسترش يافت. او قصد داشت كتاب سومي درباره يادگيري بنويسد اما موفق به انجام اين كار نشد.
هال براي كوشش هاي خود در سال 1945 از جامعه روانشناسي آزمايشي نشان وارن را دريافت كرد. در حكم اين نشان آمده است:
تقديم به كلارك ال.هال براي دقتش در ايجاد يك نظريه نظامدار از رفتار. اين نظريه پژوهش هاي زيادي را ترغيب كرده و به شكلي دقيق و كمي تدوين شده است كه امكان پيش بيني هايي را كه قابليت وارسي تجربي دارند، فراهم آورده است. بنابراين، نظريه او هسته هاي تاييد ياعدم تاييد نهايي را در خود دارد. يك دستاورد حقيقاً بي همتا در تاريخ روانشناسي تا به امروز.
هال اكثر ايام زندگي اش فلج بود . فلج او بر اثر بيماري فلج اطفال كه در كودكي به آن مبتلا شده بود، دامن گيرش شد. در سال 1948، دچار حمله قلبي شد و چهار سال بعد درگذشت. او در آخرين كتابش (يك نظام رفتار) اظهار تاسف كرده كه سومين كتابي كه قصد نوشتنش را داشته هرگز نوشته نخواهدشد.
اگرچه هال احساس مي كرد كه نظريه اش ناكامل است،نظريه او بر ساير نظريه هاي يادگيري در سراسر جهان تاثير عميقي به جاي نهاد . كنت اسپنس (1952)، يكي از دانشجويان مشهورهال، مي گويد 40 درصد تمامي آزمايش هاي منتشرشده در مجله روانشناسي آزمايشي و مجله روانشناسي تطبيقي و فيزيولوژيكي در فاصله سالهاي بين 1941 و 1950 به جنبه اي از كارهاي هال اشاره كرده اند، و اگر تنها زمينه هاي يادگيري و انگيزش را در نظر بگيريم اين رقم به 70درصد افزايش مي يابد. روجا (1956) گزارش مي كند كه در مجله روانشناسي نابهنجار و اجتماعي در بين سالهاي 1949 و 1952 ، 105 بار مراجعه به كتاب اصول رفتار هال وجود دارد. در حالي كه به مشهورترين نظريه پرداز بعد از هال تنها 25 بار مراجعه شده است. در واقع، هنوز هم براي دانشجوي يادگيري امري كاملاً معمول است كه هنگام مطالعه مجله هاي روانشناسي به مراجعات مكرر به كارهاي هال برخورد نمايد. با هر مقياسي، سهم بزرگي از دانش ما از فرايند يادگيري مديون كلارك هال است.
هال مانند اكثر نظريه پردازان يادگيري كاركرد گرا، به مقدار زياد متاثر از نوشته هاي داروين بود. هدف نظريه هال تبيين رفتار انطباقي و فهم متغيرهاي تاثيرگذار بر آن بود. در واقع مي توان گفت هال به ايجاد نظريه اي كه تبيين كند چگونه نيازهاي جسمي ، محيط و رفتار براي افزايش احتمال بقاي ارگانيسم با هم به كنش متقابل مي پردازند، علاقه مند بود.
[1] – Clark L.Hull.
[2] – drive reduction
[3] – primary reinforcement
[4] – mechanistic
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.