پایان نامه بررسی مقايسه ميزان آسيب رواني بين كودكان بيسرپرست و خانواده دار
مقدمه:
در بين ما چه كسي بيشتر در خطر است؟ روانشناسان وقايع ناگوار را كاوش مي كنند و در جستجوي افرادي هستند كه به سلامت زنده مانده اند( بدون نشانه هاي PTSD)، و افرادي كه به سهولت فرو پاشيده اند. آنها سپس مي كوشند تعيين كنند كه چه عواملي برخي افراد را مستعد PTSD مي سازند. چه عواملي باعث مي شود كه برخي دچار افسردگي شده و برخي ديگر از اين نوع بيماريها در امان بمانند.
علل بروز بيماريهاي رواني متعدد مي باشد و براي هر فرد و جامعه اي بسته به شرايط آن جامعه و بخصوص فرد و خانواده وي، شرايط و موقعيتهايي كه در آن قرار ميگيرد و حتي سن و جنس متفوات است.
اما آنچه از اهميت بسزايي برخورد دارد و بيشترين تأثير را بر ميزان آسيبزايي دارد خانواده و فقدان آن ميباشد. به خصوص اگر از دست دادن خانواده در سنين نوجواني رخ داده باشد. براي اين منظور مسأله اساسي كه محقق به دنبال آن ميباشد بررسي ميزان آسيبهاي رواني در كودكان بدون سرپرست و مقايسه آن با كودكان داراي سرپرست ميباشد.
ضرورت و اهميت تحقيق:
بايد توجه داشت كه اصول بهداشت رواني به سادگي اصول بهداشت عمومي نيست. مخصوصا در مورد بيماريهاي عفوني، فعاليتهاي شبانه روزي دانشمندان اين رشته، روشنائي زيادي ايجاد كرده است و در ممالكي كه بهداشت عمومي پيشرفت قابل ملاحظه اي نموده است، پيداشدن يك بيمار مبتلا به تيفوئيد موجب شگفتي مي شود. بوسيله ايجاد آب لوله كشي و گسترش آن براي تمام مردم و آموزش راههاي مبارزه با اين بيماري، ريشه كني بيماري به مقدار زيادي تحقق يافته است. مثال ديگر را مي توان در مورد بيماري مالاريا زد كه روزي در تمام جهان و مملكت ما بلاي عظيمي به شمار مي آمد و تلفات زياد و ضررهاي اقتصادي فراوان به بار مي آورد، ولي چون عامل بيماري زا و طرز سرايت آن شناخته شد، با توجه به فعاليت سازمان ريشه كني مالاريا واقعا به حد ريشه كني رسيده است. در مورد بيماريهاي رواني هنوز وضع به اين روشني نيست زيرا در ايجاد بيماريهاي رواني چند عامل بايد دست به دست دهند تا بيماري ايجاد گردد ولي خوشبختانه فعاليت هاي زيادي مي شود تا وضع شبه به بيماري جسمي گردد و با نتايجي كه بدست آمده، اين اميد هست كه بتوان به نتايج بيشتر و آينده درخشان تري اميد داشت. در تعريف دوم بهداشت رواني «ثابت و برقرار نمودن وضعيتهائي كه سلامت رواني مثبت سازنده را به بار مي آورد» مورد توجه واقع مي گردد. به عبارت ديگر، تنها «نبودن بيماري» كافي نيست بلكه سلامت فكر يا سلامت روان و بالابردن ميزان سلامت و رشد به صورت روزافزون از اهداف اين بعد از بهداشت رواني است. با نشان دادن وضع مثبت و سلامت رواني مي توان نسبت به ايجاد سيستم با ارزشي در مورد ايجاد تحرك و پيشرفت و تكامل در حد فردي و بين المللي اقدام نمود. هنگامي كه سلامت رواني و معيارهاي آن شناخته شد، نسبت به دستيابي به آن اقدام مي شود و راه براي تكامل فردي و اجتماعي گشوده مي گردد. به اين منظور معيارهاي سلامت رواني و رشد بايد مشخص گردند و راه هاي دستيابي به آن كشف شوند تا بتوان از طريق آموزش و فراهم آوردن تسهيلات در حد فرد و اجتماع، رشد را به ارمغان آورد.
با اين برداشت، دستيابي به بهداشت رواني تنها از طريق كشف قوانين و روش هايي است كه بتوانند سلامت رواني و رشد انسان را تامين نمايند و با برداشت فوق، تعريف زير براي بهداشت رواني انجام شده است:
بهداشت رواني عبارتست از بررسي قوانين و روش هاي زندگي كه به كاربردن يا قبول آن، موجب سلامت رواني و جلوگيري از ابتلاي به بيماري هاي رواني مي شود.
به نظر مي رسد پذيرش هيچ قانوني به تنهايي نتواند سلامت رواني و رشد را به ارمغان آورد و بهتر است تعريف فوق به صورت زير اصلاح گردد: بهداشت رواني عبارت است از بررسي قوانين و روش هاي زندگي كه يادگيري پذيرش و كاربرد آنها موجب سلامت رواني و جلوگيري از ابتلاي به بيماري هاي رواني مي شود. در اين خصوص انجام تحقيقات و پژوهش هاي متعدد و گونانگون مي تواند راهگشا و مؤثر باشد.
اهداف تحقيق:
در مواقع بروز بيماري جسمي وقتي مشخصات ميكروب و سموم و عوارض ناشي از آن به مردم القا شود به علت علاقه اي كه به سلامت خود دارند، همكاري خواهند كرد و به عنوان مثال تا آب آشاميدني آلوده را نجوشانده مورد استفاده قرار نخواهند داد. در مورد بهداشت رواني هم بايد سعي كرد تا عوامل بيماريزا را كه مانند ميكروب قابل ديد با چشم مسلح نيستند شناخت و آنها را در حد عموم شناساند.
نكته بسيار مهم در آموزش بهداشت رواني، كمك به افراد نسبت به پذيرش واقعيات و طرح برنامه هاي منطقي براي از بين بردن مشكلات زندگي است. ناديده گرفتن حقايق مسلم و تنها توجه به تمايلات شخصي، يقينا يك راه حل موقت است و كمكي به از بين بردن مشكلات نخواهد نمود.
اساس كلي در پيشگيري بيماريها، جلوگيري از بروز علت و مبارزه با آن است. در مورد بيماري هاي عفوني شامل معالجه بيماران و مجزا نمودن آنها (مخازن انساني) انهدام برخي مخازن حيواني، حفظ و رعايت موازين بهداشتي و بالاخره مجزا نمودن افراد سالم و واكسيناسيون است. آموزش بهداشت شامل آشنا نمودن مردم به وضع بيماريها، عوامل موثر در ابتلاي به آنها، تشويق به رعايت نظافت شخصي و محيط مي باشد. بايد توجه داشت كه انجام هر اقدام بهداشتي بدون آماده كردن افكار عمومي مردم غير ممكن است، زيرا در صورت عدم همكاري مردم با برنامه ها حتي اگر اقدامات بهداشتي بزور انجام شود، نتيجه اي نخواهد داشت.
هدف كلي در پژوهش حاضر بررسي ميزان آسيب رواني بين كودكان بيسرپرست و داراي خانواده ميباشد.
فصل دوم: ادبيات پژوهش:
تاريخچه آسيب شناسي رواني:
تا اوليل قرن بيستم، گر چه به آسيب شناسي رواني بزرگسالان توجه قابل ملاحظه اي شده بود، اما هنوز كار زيادي براي انجام باقي بود. براي مثال در آن زمان درمان را مراقبت و نگهداري در بيمارستان مي دانستند. جنبش بهداشت رواني در ايالات متحده، حركتي بود كه در درجه اول تلاش مي كرد به شناخت، بهبود، ودرمان بيفزايد و از بروز ناتواني هاي رفتاري جلوگيري كند. در 1908 كليفورد بيرز، تحت عنوان(ذهني كه خود را يافت) شرحي درباره
زندگي خويش نگاشت.
وي در اين شرح حال به عنوان يك بيمار رواني از تجربه هايش سخن به ميان آورد، از بي اثر بودن معالجه هايي كه در موردش به عمل آمده بود سخن گفت،
و پيشنهاد كرد كه اصلاحات درازمدتي در اين مورد به عمل آيد. بيرز با اين كار موفق شد علاقه و حمايت افراد پرآوازه اين حرفه مانند روانپزشك آدلف مير را جلب كند؛ مير در اختلالهاي رواني به عوامل تعيين كنندهاي مانند عوامل روانشناسي و زيست شناسي پيبرد. او بر اين باور بود كه اختلال رفتار از عدم موفقيت در سازگاري ناشي مي شود، و براي مطالعه محيط زندگي بيمار و مشاوره، استفاده از ( عقل سليم[1])، را توصيه مي كرد. او راه را براي حرفهاي جديد ـ كه مددكار اجتماعي روانپزشكي بود ـ هموار و همين نام را براي، جنبشي كه بيرز براي تشكيل آن مي كوشيد پيشنهاد كرد.
تلاشهاي بيرز موجب شد كه كميته ملي بهداشت رواني تشكيل شود. كار اين كميته بررسي اختلالهاي رواني، ترتيب دادن برنامه هاي درماني، و تمركز براي جلوگيري از آنها بود. اهميتي كه به اثرات كودكي در بهداشت رواني آينده كودك داده بود در جنبش راهنمايي كودك به ثمر نشست. قبل از سال 1869 در دانشگاه پنسيلوانيا كلينيكي توسط لايتنرويتمر تأسيس شد. كلينيك روانشناسي اصطلاحي است كه ويتمر ابداع كرد.
در سال 1909 نوعي ديگر از اين نگرش چند رشته اي توسط روانپزشكي به نام ويليام هيلي، و روانشناسي به نام گريس فرنالد، زماني كه مؤسسه جوانان روان بيمار
را بنا نهادند، مورد استفاده قرار گرفت. اين مؤسسه نمونه اي بود براي جنبش راهنمايي كودك، و بيشتر بر روي كودكان بزهكار تمركز داشت. (نلسون، 1369)
نابهنجاري:
اگر نمي توان نابهنجاري[2] را به سادگي و روشني تعريف كرد، آيا اين بدان معني است كه رفتار نابهنجار وجود ندارد؟ ابداً چنين نيست. نابهنجاري را مي توان در همه جا ديد، در هر فرهنگي و تقريباً هر كسي مي تواند آن را تشخيص دهد.
گاهي اوقات برداشت از نابهنجاري به روشني و بدون ابهام صورت مي گيرد. در مواقع ديگر، افراد معقول در اين مورد كه آيا شخص، عمل يا فكر خاصي نابهنجار است يا نيست، با هم اختلاف دارند.
به طور خلاصه، واژه نابهنجار را نمي توان دقيقاً تعريف كرد. در واقع تعداد معدودي از واژه هايي كه ما معمولاً آنها را به كار مي بريم، و به ويژه آن واژه هايي كه،
به صورت اجتماعي به كار برده مي شوند به دقت تعريف شده اند. زيرا استفاده از زبان اغلب به معاني قابل انعطاف وابسته است. اما اين واقعيت كه نابهنجاري را نمي توان به طور قاطع تعريف كرد به اين معني نيست كه نابهنجاري وجود ندارد يا اصلاً نمي توان آن را تشخيص داد.
براي روشن كردن مفهوم نابهنجاري از عناصر گوناگوني كه با توصيف يك رفتار به عنوان نابهنجار در ارتباط هستند كمك گرفته مي شود. هر چه تعداد اين عناصر بيشتر باشد و هر چه هر يك از آنها با وضوح بيشتري حضور داشته باشند احتمال اينكه آن رفتار، فكر، يا شخص نابهنجار قضاوت شود بيشتر خواهد بود.(روزنهال، 1380)
فشار رواني:
انسان براي اينكه به صورت بهنجار فعاليت كند بايستي اندكي فشار رواني را احساس كند. برانگيختگي هيجاني ملايم، به انسان در جريان اجراي كاري كه برعهده دارد هشياري ميدهد. هنگامي كه مدت هاي طولاني زندگي آدميان با سكوت و آرامش همراه مي شود، آنان احساس كسالت كرده، در پي چيزهاي هيجان انگيز مي روند. اما در عين حال، فشاررواني شديد يا طولاني داراي اثرات آسيب زاي روان فيزيولوژيايي است. در برخورد با عامل فشار زاي رواني هرگاه نخستين تلاش آدمي براي كنار آمدن با مسأله و مشكل به جايي نرسد در آن صورت اضطراب وي بيشتر و تلاشهايش كم انعطاف مي شود و راه حل هاي ديگر مساله از نظرش دور مي ماند..(ويتكين،1381)
آسيب پذيري و آسيب ناپذيري:
اكنون ديگر روشن شده است كه پيش بيني رشد فردي با«اگر»هاي بسياري روبروست.دو مفهوم كه همواره براي تجسم بخشيدن به مفهوم رشد آسيبهاي رواني به كار مي آيدآسيب پذيري و آسيب ناپذيري است.
آسيب پذيري ممكن است دو كانون داشته باشد. يكي از اين دو كانون،آمادگي فرد براي ارائه پاسخهاي ناسازگارانه به تجربه هاي زندگي است كه به طريقي به شخص فشار ميآورد. مطالعه قلمرو اين دو بعد احتمالاً سبب خواهد شد اشخاصي كه بيشتر در معرض خطرمشكلات رفتاري قرار دارند شناخته شوند؛همچنين امكان داردكه اقدامات اوليه ما، اين مشكلات رفتاري را به حداقل برساند يا از بروز آنها جلوگيري كند.
چه چيز شخص را در معرض خطر ناراحتي كلي رفتاري، يا نارحتي رفتاري بخصوصي قرار ميدهد؟ اگر اطلاع ما از سبب شناسي كامل باشد، جواب به اين سؤال نسبتاً آسان است. اما متأسفانه به ندرت چنين است. از اين رو براي دست يافتن به فرضيه هايي درباره عوامل احتمال خطر بايد از مدلهاي رشد و آسيبهاي رواني كمك بگيريم. همچنين مي توان از مشاهدههاي هوشيارانه و تحقيقهايي درباره اشخاصي كه مشكلات رفتاري در آنها رشد مي كند، يا آنهايي كه مشكلات رفتاري ندارند به نتايجي دست يافت. (نلسون، 1369)
فشار رواني[3]، مقابله[4] و آسيب پذيري[5]:
وقتي سخن از چگونگي انطباق يافتن است باشد، شرايطي كه در آن انطباق حاصل مي شود نيز مد نظر قرار گيرد. ممكن است شخص در شرايطي از عهده موقعيتي وحشت آور يا مشكل، بخوبي برآيد. اما در موقعيتهاي ديگري رفتاري غير انطباقي داشته باشد، ممكن است بعضي ها در موقعيتي كه ديگران ضعيف عمل مي كنند رفتار انطباقي نشان دهد، چراچنين است؟ سه مفهوم فشار رواني، مقابله و آسيب پذيري به فهم اين تفاوتهاي رفتاري كمك مي كنند.
فشار رواني به واكنشهايي اشاره دارد كه فرد در برابر موقعيتهايي كه خواسته ها، قيود، يا فرصتهايي را پيش مي كشند نشان مي دهد. مثلاً ممكن است كسي از ديدن كودكي كه به رودخانه اي خروشان مي افتد، احساس فشار كند. وقتي آدمي با تغييرات غير معمول يا نامنتظره، نظير بلاياي طبيعي مواجه مي شود فشار رواني را لمس مي كند. هر گاه چنان تغييراتي با بحران شديد در زندگي ( مثل مرگ شخص محبوب) يا در شروع دوره رشد بحراني( مثل نوجواني) همراه شود فشار رواني شديد تري تجربه مي شود.
مقابله به روش مواجهه با دشواريها و كوشش براي غلبه بر آنها اشاره دارد. مهارتهاي مقابله فنوني هستند كه براي هر اقدامي در دسترس فرد قرار دارند.
در فائق آمدن بر فشار رواني، مهارتهاي عمومي كارايي دارند، يعني مهارتهايي نظير تفكر سازنده، روبرو شدن با مشكلات به محض بروز، انعطاف در رفتار، و بخود پسخوراند دادن درباره شيوههاي كارآمد و ناكارآمد هر موقعيت مفروز.
ميزان مفيد بودن هر مهارت خاص به ماهيت موقعيت و به آسيبپذيريها و توانمنديهاي فرد، بستگي دارد. داشتن مجموعه اي كارآمد از مهارتهاي مقابله، احساس « در اختيار داشتن[6]» و «تحت فرمان داشتن[7]» را بيشتر مي كند. با افزايش در اختيار خود داشتن رفتار، ممكن است بتوان شرايط محيطي را تغيير داد.
آسيب پذيري به ميزان احتمال پاسخ غير انطباقي موقعيتهاي معين اطلاق مي گردد. هر كسي ممكن است در بعضي موقعيتها، مقابله كنندهاي كارآمد باشد و در موقعيتهاي ديگر، نباشد. تشديد آسيب پذيري ممكن است ناشي از وراثت باشد، مانند داشتن والد مبتلا به اسكيزوفرني، يا بواسطه ويژگيهاي شخصيتي نظير آمادگي براي احساس نگراني و اضطراب، يا به خاطر فقدان مهارتهاي خاصي از قبيل توانايي در تصميم گيري با آرامش، يا بر اثر هجوم تجارب منفي غير منتظره. آسيب پذيري دائمي بعضي ها به اين خاطر است كه با آنچه در زندگي روزانه اتفاق مي افتد به طرزي كم اثر روبرو مي شوند. ديگران تنها در برابر تركيبي از حوادث فشارآور جديد آسيبپذيرتر هستند. بعضيها هم، در شرايطي كه يادآور مشكلات و سختي هاي پيشين است آسيبپذيرتر مي شوند. مثلاً كسي كه در كودكي شاهد مرگ يكي از برداران كوچكش در يك حادثه بوده، ممكن است با ديدن كودكي كه آب او را به خود مي برد در جاي خود ميخكوب شود، حال آنكه فردي كه چنين تجربه اي نداشته مي تواند به موقع براي نجات كودك اقدام كند.
بعضي شرايط زندگي و شرايط خود افراد، آسيب پذيري و احتمال ابتلاي آنها را، به رفتار غير انطباقي افزايش مي دهد. اين قبيل افراد در زمره گروهي قرار مي گيرند كه نسبت به باقي افراد جامعه بيشتر احتمال مي رود دچار اثرات منفي فشار رواني شوند. كودكان و نوجوانان، سالمندان و معلولين، و گروههاي اقليت بي بضاعت گروههايي از جامعه هستند كه در بعضي شرايط خاص بسيار آسيبپذيرترند.
فشار رواني، مقابله و آسيب پذيري با يكديگر تعامل دارند. وقتي فشار رواني شديد باشد فرد عليرغم آسيب پذيري خفيف باز هم رفتار غير انطباقي نشان مي دهد. وقتي آسيب پذيري زياد باشد، فرد در برابر فشار رواني خفيف تر رفتار غير انطباقي پيدا مي كند. هر چه منابع افراد، براي مقابله كمتر باشد كمتر احتمال دارد گرفتار موقعيتهايي شوند كه در آنها آسيب پذيرند. به طور كلي عموماً، آموزش شيوه هاي مواجهه با فشار رواني به مردم، كاري مفيدتر و آسانتر از دور نگه داشتن آنها از فشار رواني آسيب زننده است. (ساراسون،1381)
[1]– Commonsense
[2]– Abnormality
[3] – Stress
[4] – Coping
[5] – Vulnerability
[6] – Self- Control
[7] – Self- Direction
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.