پایان نامه تاثير دينداري بر رفتارهاي جمعگرايانه از منظر انتخاب عقلاني
چكيده
اين مقاله به بررسي تاثير دينداري بر رفتارهاي جمعگرايانه در موقعيتهاي دوراهي اجتماعي ميپردازد،موقعيتهايي كه در آن، براي هر فرد، نفع آني در انتخاب گزينه غيرهميارانه است، اما اگر بيشتر افراد اين گزينه راانتخاب كنند، همه زيان بيشتري ميبرند، نسبت به وقتي كه گزينه هميارانه را انتخاب كرده بودند. يكي از عوامل موثربر رفتار افراد در موقعيتهاي دوراهي اجتماعي، دينداري است كه با استفاده از منظر انتخاب عقلاني، تلاش شده تاتاثير دينداري بر رفتارهاي جمعگرايانه افراد بررسي شود. فرضيه تحقيق چنين بود: وجود تمايلات و گرايشهايديني در افراد، به همكاري آنها در موقعيتهاي دوراهي اجتماعي خواهد انجاميد. براي آزمون اين فرضيه در يكپرسشنامه محققساخته، با استفاده از آزمون موقعيت، شش موقعيت دوراهي اجتماعي طراحي شد و دو متغير وابستهتحقيق نيز «دينداري» و «رفتار هميارانه مبتني بر دين» بود. پرسشنامه تحقيق با استفاده از نمونهگيري طبقهبنديمتناسب با حجم جمعيت هر يك از طبقات و انتخاب نمونه به صورت تصادفي سيستماتيك از 730 فرد 15 سال بهبالاي ساكن در مناطق 22 گانه تهران انجام شد. نتايج تحقيق نشان داد كه رابطه ميان دينداري و رفتارهاي هميارانه درموقعيتهاي دوراهي اجتماعي، و نيز رابطه ميان رفتارهاي هميارانه مبتني بر دين و رفتارهاي هميارانه درموقعيتهاي دوراهي اجتماعي، معنيدار است، و افزايش ميزان دينداري باعث افزايش ميزان رفتارهاي هميارانه دردوراهيهاي اجتماعي ميشود. لذا فرضيه تحقيق تاييد ميشود.
كليدواژه: دينداري، انتخاب عقلاني، رفتار هميارانه مبتني بر دين، دوراهي اجتماعي، تعارض منافع فردي و جمعي،جمعگرايي.
مقدمه
از اساسيترين مسائل اجتماعي امروز ما، پايين بودن ميزان رفتارهاي جمعگرايانه در برابر رفتارهاي فردگرايانهاست. گسترهاي از تحقيقات (چلبي، 1381؛ عظيمي هاشمي، 1373؛ نوروزي، 1375؛ محمدي شكيبا، 1379؛ بيات،1372)، سمينارها (مانند «بررسي علل و عوامل تقدم مصالح جمعي بر منافع فردي»، اداره كل فرهنگ و ارشاداسلامي استان تهران، 1379)، كتابها (از جمله قاضي مرادي، 1378؛ نراقي، 1380) و نيز توجه برنامهريزان و مديرانفرهنگي كشور به اين مساله شاهدي بر اين مدعا است. از آنجا كه طيف عمدهاي از مسائل اجتماعي (در معناي عامآن) به عدم «ملاحظه ديگران» يا «ديگربيني» (other-regarding) (در تمام سطوح آن) در رفتارهاي فردي و جمعيافراد باز ميگردد، لذا بررسي مساله جمعگرايي و فردگرايي و تعارض ميان اين دو اهميت خاصي دارد. يكي از ابعاداين بررسي، شناخت آن دسته از عوامل است كه ميتواند بر رفتارهاي جمعگرايانه و فردگرايانه اثر گذارد و رفتارهايجمعگرايانه را افزايش دهد. يكي از اين عوامل، تاثير دينداري بر رفتارهاي جمعگرايانه (از منظر انتخاب عقلاني، كهيكي از رويكردهاي رايج در بررسي تعارض نفع فردي و جمعي در علوم اجتماعي است) ميباشد كه تاكنون كمترمورد اعتنا واقع شده است؛ در حاليكه تاكيدهاي ديني در جامعه ايران، اهميت تاثير دينداري و رفتارهاي ديني برجمعگرايي افراد را دو چندان ميكند، بويژه آنكه در تمام اديان، بسياري از آموزههاي ديني حول مراعات حقوق وكمك به ديگران است. مسالهاي كه در اين مقاله به دنبال پاسخ به آن هستيم، اين است كه آيا در موقعيتهايي كه در آنميان نفع فردي و جمعي تعارض وجود دارد، بين رفتارهاي دينداران و ساير افراد تفاوتي دارد يا خير؛ و آيا دينداريباعث افزايش رفتارهاي هميارانه در اين موقعيتها خواهد شد يا خير.
مباني نظري
دوراهي اجتماعي: رفتار جمعي و در نظر گرفتن مصالح ديگران و پرهيز از فردگرايي افراطي يا آني را ميتوان بادو رويكرد عمده تبيين كرد. يك دسته از اين رويكردها، بر خير جمعي و عمل اخلاقي تاكيد دارند و دسته ديگر برعمل عقلاني. بسياري از متفكران اجتماعي پاسخ اين سؤال را كه چگونه عليرغم تضاد خلق و خوها و منافع فردي،جنگ همه عليه همه در نميگيرد، در مسئله اخلاق يافتهاند. نظريههاي اخلاقي، دو نوعِ شناختي و عاطفي هستند.نظريههاي شناختي، اخلاق را بر اساس شناخت، ادراك، استدلال، وظيفه، تكليف و نوعي تمايلات حسابگرانه بيرونيتوضيح ميدهند. در اين ديدگاه شناخت و تكليف، عنصر اصلي قضاوت اخلاقي است. از اين منظر اصول و قواعداخلاقي ساختارهايي هستند كه از تجربه كنش متقابل اجتماعي ناشي ميشوند و نه بر اثر دروني كردن قواعد اخلاقي.پياژه، كلبرگ و هابرماس از جمله افرادي هستند كه به بعد شناختي اخلاق تاكيد دارند. اما برخي ديگر ازصاحبنظران در اين نكته ترديد دارند كه بدون يك زمينه عاطفي بتوان احساس مسئوليت و ديگرخواهي رابرانگيخت، چرا كه اخلاق عقلي در نهايت مستلزم نوعي اجبار و تكليف يا ترس و نفع خواهد بود كه با عشق ودگرخواهي مغاير است. نظريههاي عاطفي بر عكس نظريههاي شناختي، وفاداري و پايبندي به مجموعهاي از ارزشهارا عامل اصلي گذار از خودخواهي به دگرخواهي ميدانند.
رويكرد دوم، به مساله از منظري متفاوت نگاه ميكند. در نظريههايي كه به عمل اخلاقي يا توليد خير جمعيميپردازد، از افراد جامعه ميخواهد كه جمعگرايانه رفتار كنند، چون خوب و پسنديده است و اخلاق آن را توصيهميكند. اما انتخاب عقلاني ميگويد مردم به رفتارهايي تمايل دارند كه نفع آنها در آن رفتار بيشتر تامين ميشود. ايننظريه معتقد است كه نفع عمومي جامعه نيز از طريق تعقيب نفع فردي توسط افراد جامعه زودتر و بهتر قابل حصولاست، كه «دست پنهان بازار» آدام اسميت، نمونه بارز آن است. فرق است بين وقتي كه يك فرد عمل جمعي انجامميدهد چون معتقد است كه اين رفتار، صواب و پسنديده است و اخلاق يا دين آن را توصيه ميكند، و وقتي كه يكفرد همان عمل (فرضا كنار كشيدن در بزرگراه وقتي صداي آژير آمبولانس يا ماشين آتشنشاني بلند ميشود) راانجام ميدهد چون به اين فكر ميكند كه به نفع (درازمدت) خود او است كه اين كار را انجام دهد؛ چون فكر ميكند كهاگر خود او در آمبولانس باشد يا خانه خود وي آتش گرفته باشد، ديگران چه ميكردند. (الستر، 1998) اين نگاه بهعمل جمعي، نگاه فردگرايانه (و نه خودمدارانه) است كه ميتوان آن را با نظريه انتخاب عقلاني تبيين كرد.
نظريه انتخاب عقلاني، جامعه را مجموعهاي از افراد ميداند كه كنش عقلاني دارند. يعني بر اساس اين نظريه،كنشگر، كنشي را انتخاب ميكند كه حداكثر فايده را براي او دارد. (كلمن، 1377؛ هرساني، 1986) هر چند كه پارتو،علوم اجتماعي را علم كنشهاي غيرمنطقي و اقتصاد را علم كنشهاي منطقي ميداند (بودون، 1370)، اما در علوماجتماعي نيز يك گرايش عمده وجود دارد كه بر اساس انتخاب عقلاني، تبيين ميكند، برخي از مهمترينصاحبنظران اين نظريه عبارتند از: ماكس وبر، جان هرساني، جيمز كلمن، ريمون بودون و جان الستر. (اودن، 2001)روايتِ اجتماعيِ انتخاب عقلاني، تمام رفتارهاي بشري را عقلاني تصور نميكند، بلكه اعتقاد دارد كه مردم به تعداد ودفعات كافي دست به كنش عقلاني ميزنند تا نظريه انتخاب عقلاني را به يك گزاره كارآمد تبديل شود، و ديگر اينكهكنش عقلاني ابزاري، از لحاظ روششناختي مقدم است، يعني وقتي سعي ميكنيم كنش انساني را درك كنيم، بايدتبيينها و الگوهاي عقلاني را در اولويت قرار دهيم. (كرايب، 1378؛ اودن، 2001) از طرف ديگر، با اولويت دادن بهكنش عقلاني، راه را براي نگاه كردن به ساير انگيزهها باز ميكنيم، يعني با نگاه كردن به شيوه تفاوت واقعيت با آنچه كهدر صورت عقلاني بودن كنش افراد ميتوان انتظار داشت، امكان كشف جنبههاي شالودهاي – يا دست كم غيرعقلانيـ رفتار آنها ممكن است.
اين نظريهپردازان با اضافه كردن ساختارها (كلمن، 1377)، محدوديتهاي شناختي (بودون، 1998)،. هنجارها وارزشها (الستر، 1989) در فرايندهاي انتخاب عقلاني فرد، به نوعي «عقلانيت اجتماعي» (وس، 2001؛ ليندنبرگ،2002) اعتقاد دارند كه در ادامه عقلانيت محدودشده (سيمونز، 1982)، ميتواند تبيينكننده رفتارهاي فرد در محيطاجتماعي باشد. بر اين اساس، افراد در محدوده شناخت خود، و با جهتگيريهاي اخذ شده از هنجارها و ارزشها، ودر چارچوب ساختارهاي اجتماعي، هنگام مواجهه با يك موقعيت متعارض، گزينهاي را انتخاب ميكنند كه برايشانبيشترين نفع را به دنبال داشته باشد. و البته اين نظريه تلويحا اعتقاد هم دارد كه اين انتخاب، مطلوب و براي جامعه نيزمناسب است.
بر اساس مدل انتخاب عقلاني، هر كنشگر عاقل ممكن است در موقعيتهايي قرار گيرد كه عقلانيت ابزاري به ويحكم ميكند كه نفع فردي (آني) را انتخاب كند. اما منطق آن نوع خاص از موقعيت، به گونهاي است كه انتخابِ گزينهنفع فردي توسط او (و كثيري ديگر از كنشگران عاقل)، نتيجهاي را به دنبال دارد كه به زيان همگاني (از جمله آنكنشگران عاقل) است. بازي دوراهي زنداني، به خوبي نشاندهنده اين ساخت فاسد است. ساختي كه در آن، هرزنداني به دنبال كم كردن زمان زندان خود است، و بر اين اساس انتخابي ميكند كه نتيجه آن، حضور بيشتر هر دوزنداني در زندان خواهد شد، چيزي كه هيچ كدام از دو زنداني، انتظار آن را نداشتند.
گرت هاردين در مقاله معروفي به نام «تراژدي اشتراك» (1968) به برخي از اين موقعيتها اشاره كرده است، ازجمله چراندن بيش از حد دامها در يك مرتع يا صيد بيش از اندازه از يك درياچه، كه باعث از بين رفتن منابع و درنتيجه، زيان جمعي دامداران يا ماهيگيران خواهد شد. داوز در مقالهاي در «سالنامه روانشناسي»(Annual Reviewof Psychology) (1980)، اين موقعيتها را «دوراهي اجتماعي» (social dilemma) ناميده است.
با استفاده از نظر داوز (1980)، كولاك (1998)، ونلانگ و ديگران (2000)، ونوگت و ديگران (2000)،دوراهي اجتماعي، را ميتوان موقعيتي تعريف كرد كه در آن هر كنشگرِ عضو يك گروه يا جامعه، در آن موقعيت با دوگزينه روبرو است و يكي از اين دو گزينه را (تقريبا اجباري) بايد انتخاب كند: غيرهميارانه (defective، كه جستجوينفع فردي است) و هميارانه (cooperative، كه جستجوي نفع جمعي، يا جستجوي نفع فردي از طريق نفع جمعياست). شرايط اين موقعيت به گونهاي است كه:
– براي هر كنشگر (بيتوجه به اينكه ديگران چه ميكنند)، انتخاب گزينه غيرهميارانه، نفع بيشتري را براي فرد بهدنبال دارد.
– چنانچه تعداد قابل توجهي از كنشگران در آن گروه يا جامعه، گزينه غيرهميارانه را انتخاب كنند، همه (از جمله خودآن كنشگران) زيان بيشتري ميبرند، در مقايسه با وضعيتي كه گزينه هميارانه را انتخاب ميكردند.
صاحبنظران عوامل متعددي را بر رفتار افراد در دوراهيهاي اجتماعي موثر ميدانند كه ميتوان آن را در دودسته كلي عوامل شخصيتي (شخصيت يا جهتگيري ارزشهاي اجتماعي، جنسيت، عقلانيت ابزاري، و اعتمادتعميميافته) و عوامل موقعيتي (اعتماد به همكاري ديگران، اثربخشي عمل جمعي، نفع جمعي درازمدت، پاداش عملجمعگرايانه و تنبيه عمل فردگرايانه، شرايط رقابتي يا هميارانه موقعيت، ارتباطات با ديگر كنشگران، آگاهي ازدوراهي اجتماعي و پيامدهاي رفتار غيرهميارانه در آن، تاثير تجربه قبلي) طبقهبندي كرد. (باستون و ديگران،1995؛ پرُين و ريِزِبُس، 2001؛ پوپ و اوتنس، 1986؛ چاتياس، سولودكين و بارون، 1988؛ ساتو، 1988؛ فليشمن،1988؛ كِر و كافمن-گيليارد، 1994؛ كولاك، 1998؛ گوتسچي، 2000؛ ونلانگ و ديگران، 1998؛ ونوگت وساموئلسون، 1999؛ هنري، 2000؛ هوستون و ديگران، 2000) در ميان متغيرهاي شخصيتي، ميتوان عامل دينداريرا هم يك عامل موثر در رفتارهاي جمعگرايانه دانست.
تاثير دينداري: عليرغم تأكيدات موجود در علوم اجتماعي بر اهميت ابعاد اجتماعي دين، در تحقيقات قبلي،بسيار كم به دين به عنوان يك متغيرِ مستقل تأثيرگذار بر رفتار مردم در موقعيت دوراهي اجتماعي نگريسته شدهاست. ما فهرست مفصلي از منابع مرتبط با دوراهي اجتماعي تهيه كرديم كه حاوي حدود يك هزار كتاب، پاياننامه ومقاله بود، و در آن هيچ منبعي با عنوان (و احتمالا با موضوع) تاثير دينداري بر رفتار در دوراهي اجتماعي يافت نشد.در منابعي كه اصل يا خلاصه آن نيز بررسي شد و نيز در مقالاتي كه به مرور منابع گذشته پرداختهاند، نيز عامل دينمورد اعتنا واقع نشده است. در برخي موارد نيز اين نگاه، كاملا منفي است. براي مثال فلكنيز (1995) معتقد است كهمذهب سزاوار است كه بتوان از آن همكاري را استخراج كرد، ولي بيشتر مذاهب فعلي بر پايه خدعه و نيرنگ و ترساست و رفتارهاي هميارانه را تقويت نميكند.
اما نگاه رايج به دين و تاثير آن بر رفتارهاي اجتماعي، عمدتا در چارچوب عمل اخلاقي است، كه شرح آن پيشاز اين آمد. يعني مذهب، گذشتن از نفع فردي به عنوان يك عمل اخلاقي و پسنديده را به پيروان خود توصيه، و آنها رابه پذيرش آن ترغيب ميكند. دوركيم در باره اين نوع از تاثير دين ميگويد:
مذهب اساساً امري اجتماعي است. مذهب نه تنها امري فردي نيست، بلكه هر لحظه فشارها ومحدوديتهايي را بر افراد اعمال ميكند. مذهب فرد را وادار به اعمالي ميكند كه براي وي آسان نيست،و ايثارهاي كوچك و بزرگي را از روي انتظار دارد كه براي او گران تمام ميشود. قربانيها و نذوراتي كهفرد بايد در راه خدا خرج كند از اموال او برداشت ميشود، و لحظههاي لازم براي انجام فرايض مذهبي ازاوقات كار و فراغت او ميكاهد، فرد مجبور است به انواع محدوديتها كه مذهب به وي دستور دادهاست، تن دردهد و حتي در راه خدا از زندگي خويش بگذرد. حيات مذهبي، حياتي است سرشار ازفداكاري و از خودگذشتگي. (دوركيم، 1369: 105)
اين نگاه به تاثير اجتماعي دين، فقط منحصر به مغرب زمين نيست. نوع نگاه متفكرين مسلمان در باره روابطاجتماعي و همكاري در اسلام نيز بيشتر به همين بعد باز ميگردد، كه در ادامه خواهد آمد. اما نظريه انتخاب عقلاني،در اين باب نگاه ديگري دارد، نگاهي كه حتي ميتواند جايگزين نظريه عرفيگرايي (كه مكتب مسلط درجامعهشناسي دين است) شود. (يونگ، 1997) لازم است براي بسط بيشتر، مختصري در باره رويكرد انتخابعقلاني به دين بحث شود.
نظريه انتخاب عقلاني و مذهب: از نظر رودني استارك (1994)، يكي از معروفترين جامعهشناسان دين، امروزهيك بحث بنياني درباره موضوع عقلانيت، در مطالعه جامعهشناسانه دين، رخ داده است. اين بحث با گسترش شمارمتخصصيني ايجاد شده است كه براي فهم رفتار ديني به عنوان فرآوردهي انتخاب عقلاني تلاش ميكنند. اين تغيرپارادايميِ فرايندي، به بسياري از بنيادهاي جامعهشناسي دين ضربه وارد كرده است؛ رشتهاي كه از آغاز، وارد بودنپيشفرض كنشگر عقلاني را انكار كرده بود و به جاي آن رفتار «روح ديني» را به عنوان مقولهاي ضدعقلاني ياغيرعقلاني پذيرفته بود.
از نظر استارك آگزيوم كنشگر عقلاني، پايه تقريبا تمام نظريهپردازيهاي مؤثر در علوم اجتماعي است، «بجز»وقتي كه پديده مذهبي را در برميگيرد. بسياري از دانشمندان علوم اجتماعي هنوز هم آموزه سنتي را، كه ازبنيانگذاران اين حوزهها گرفتهاند، ميپذيرند. اين آموزه سنتي اين است كه مذهب اساسا ضدعقلاني (irrational)، ياحداقل غيرعقلاني (non-rational) است، و بنابراين رفتار مذهبي مستثناي از تحليلهاي بر پايه به حداكثر رساندننفع ميباشد. هواداران رويكرد انتخاب عقلاني با اين آموزه موافق نيستند و استدلال ميكنند كه ميتوان مدلي از رفتارمذهبي را به عنوان رفتار عقلاني ساخت، يعني بازيگراني با اطلاع كامل، كه ميپذيرند كه كالاهاي مذهبي را معرفيكنند، عرضه كنند يا آن را تقاضا كنند. استارك ميگويد كه برخي از نظريهپردازان معاصر جامعهشناسي دين از قبيلخود وي و فينك (Finke)، اياناكونه (Iannaccone)، اولسون (Olson)، بينبريج (Bainbridge)، و مككان(McCann)، اين نقطه شروع را براي همه كارهاي جديد خود برگزيدهاند.
اين قضيه كه انسانها نفع خود را به حداكثر ميرسانند، (همچنانكه استارك و همفكران وي، آن را به كار ميبرند)يك آگزيوم در نظريههايي است كه پيشبينيهاي تجربي را توليد ميكند. با اين وجود، بدليل اينكه بسياري ازجامعهشناسان دين نميتوانند رفتار مذهبي را به عنوان يك رفتار عقلاني فرض كنند، معتقدان به نظريه انتخابعقلانيِ دين كنار گذاشته ميشوند. استارك، اياناكونه و فينك شواهد مجابكنندهاي ارائه كردهاند كه طبق آن مردم دررفتارهاي مذهبي واقعي خود، بر پايه ارزيابي عقلاني از هزينهها و فايدهها عمل ميكنند.
بر اين اساس ميتوان به رفتارهاي ديني افراد و رفتارهاي اجتماعي مبتني بر دين (رفتارهاي پيامدي ديني) ازمنظر انتخاب عقلاني نيز نگاه كرد. يعني كنشگران عاقل هنگام رفتار (و از جمله رفتارهاي ديني)، محاسبه (اجمالي ونه دقيق و كامل) سود و زيان مينمايند و رفتاري را بر ميگزينند كه براي آنها سود بيشتري را به دنبال داشته باشد. البتهبررسيها و تجزيه و تحليلهاي افراد عقلاني در حوزه رفتارهاي ديني (و ساير رفتارها در زندگي روزمره) متفاوت ازتحليلهاي آنها در حوزه رفتارهاي اقتصادي است. (فردريش و اوپ، 2002) در رفتارهاي روزمره، عقلانيت رواليسادهتر دارد و وقتي افراد يك بار محاسبهاي عقلاني انجام دادند، رفتارهاي مشابه بعدي آنها به نوعي عادت (به رفتارعقلاني انتخابشده) تبديل خواهد شد. اجمال نظر رويكرد انتخاب عاقلانه به دين، آن است كه در بالا ذكر شد. درادامه مختصري از نظر علماي اسلامي در باره تعارض منافع فردي و جمعي خواهد آمد و سپس به جمعبندي تاثيردينداري بر رفتارهاي جمعگرايانه از نظر انتخاب عقلاني پرداخته خواهد شد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.