MMPIپایان نامه بررسي ويژگي هاي شخصيتي زنان سردمزاج وعادي با آزمون
چكيده تحقيق:
در اين تحقيق به بررسي ويژگي هاي شخصيتي زنان سردمزاج وعادي با آزمونMMPI پرداخته شد و پس از اينكه دو گروه 85 نفري نمونه هاي تحقيق، زنان سردمزاج و زنان عادي گزينش شدند آزمون MMPI مورد اندازه گيري قرارگرفت. در نهايت پس از محاسبه شاخص هاي آماري، از آزمون t استودنت گروههاي مستقل استفاده به عمل آمد و به آزمون 8فرضيه تحقيق مبادرت ورزيده شد. با توجه به فرآيند آزمون فرضيه مشخص گرديد كه همه فرضيه هاي تحقيق رد و فرضيه هاي صفر تحقيق تاييد گرديدند.
فهرست مطالب
فصل اول
1-1:مقدمه………………………………………………………………………………………………………………
1-2: موضوع پژوهش……………………………………………………………………………………………
1-3: هدف پژوهش……………………………………………………………………………………………….
1-4:فايده واهميت پژوهش………………………………………………………………………………..
1-5: فرضيه هاي پژوهش…………………………………………………………………………………..
1-6:تعريف عملياتي متغيرها………………………………………………………………………………
فصل دوم:
پيشينه پژوهش………………………………………………………………………………………………………
الف:مباني نظري……………………………………………………………………………………………………..
ب:تحقيقات انجام شده………………………………………………………………………………………..
فصل سوم:
3-1: مقدمه…………………………………………………………………………………………………………….
3-2:جامع آماري……………………………………………………………………………………………………
3-3: نمونه و روش نمونه گيري………………………………………………………………………..
3-4:ابزار اندازه گيري…………………………………………………………………………………………..
3-5:روش آماري……………………………………………………………………………………………………
فصل چهارم:
تحليل داده ها…………………………………………………………………………………………………………
فصل پنجم:
5-1: بحث و نتيجه گيري…………………………………………………………………………………..
5-2:محدوديت هاي تحقيق………………………………………………………………………………..
5-3:پيشنهادات تحقيق………………………………………………………………………………………..
5-4: خلاصه تحقيق……………………………………………………………………………………………..
منابع:
پيوست:……………………………………………………………………………………………………………………..
آزمون شخصيتي چندوجهي مينه سوتا(MMPI)………………………………………..
فصل اول
1-1:مقدمه
1-2:موضوع پژوهش
1-3:هدف پژوهش
1-4:فايد و اهميت پژوهش
1-5:فرضيه هاي پژوهش
1-6:تعريف عملياتي متغيرها
1-1:مقدمه
بي ترديد ميتوان گفت يكي از رايج ترين مفاهيم روان شناسي در ميان همگان شخصيت است. چنانكه با اندكي توجه در صحبت هاي روزمره متوجه فراواني كاربرد اين مفهوم مي شويم. كاربردهايي كه براساس معاني وتعابير مختلف قرار دارند گاه دلالت بر صفات و ويژگي هاي بارز افراد اعم از مثبت معمولي و منفي مي نمانيد و گاه نشاندهنده مقام و مهارت هاي اجتماعي هستند.
كاربرد ديگر واژه شخصيت زماني است كه توانش هاي فرد براي تحت تاثير قرار دادن ديگران مورد نظر است.موارد ذكر شده غالبا قضاوت هاي سطحي و محدود در مورد افراد را بدنبال دارند.اما نظر خبرگان اين زمينه يعني روان شناسان چيز ديگريست.
در تعاريفي كه از شخصيت شده تنوع و اختلاف بسياري به چشم مي خورد كه ناشي از نظريه هاي گوناگوني است كه نظريه پردازان درباره چگونگي تشكيل و تحول شخصيت و مفاهيم انگيزشي رفتار آدمي دارند(جمالفر،1373ص121)
ابتدا بايد گفت تمام افراد صرفنظر از خصوصيات مطلوب و نامطلوبشان داراي شخصيت هستند. آنچه موجب تمايز آنها ميشود چگونگي ومنحصر بفرد بودن شخصيتهاست. اين تفاوت ها را با ابزارهاي گوناگوني كه در خود بحث خواهيم نمود ميتوان شناسايي كرد.
شخصيت يك مفهوم انتزاعي است كه معرف تركيبي از اعمال افكار، هيجانات، و انگيزش هاي فرد به گونه اي بي همتاست و هيچ دو فردي داراي شخصيت يكساني نيستند. هر چند كه شخصيت افراد مختلف داراي وجوه اشتراكي نيز مي باشند شخصيت يك فرد نسبتا ثابت باقي مي ماند اما دو عامل رشد و تجربه مي توانند آن را تغيير دهند.
شخصيت، مفهومي است كه به ويژگي هاي مشخص و ملموس و واكنش هاي فرد در موقعيت هاي مختلف اطلاق مي شود. واژه شخصيت ترجمه كلمه پرسوناليتي است كه خود از پرسونا ي لاتيني به معناي ماسك اقتباس شده است نقابي كه بازيگران تئاتر به فراخود نقش خود بر چهره مي زده اند و بتدريج به خصوصيات اخلاقي و رواني افراد اطلاق شده است. در حالي كه امروزه روانشناسان اين مفهوم را به عنوان صفات معتبر و پايدار افراد آدمي به كار مي برند.
منظور از شخصيت مجموع كيفيت هاي موروثي و اكتسابي است كه خصوصيت فرد بوده و او را منحصر بفرد ميكند. كيفيت هاي موروثي يا ذاتي تغيير ناپذيرند و فاقد جنبه اخلاقي بوده و مزاج ناميده مي شوند در حالي كه كيفيت هاي اكتسابي كه منش مي ناميم حاصل تجربيات فرد مي بانشد و تاحدي تغيير پذيرند و تفاوت هاي اين حوزه است كه مشكلات اخلاقي را پديد مي آورد و بيانگر مرحله اي است كه فرد در هنر زيستن بدان رسيده است.
آلپورت كه از او به نام بنيانگذار مطالعات نوين شخصيت نام مي برند معتقد است شخصيت سازمان پويايي از سيستم هاي روان تني فرد است كه رفتارها و افكار خاص او را تعيين ميكند.
گيلفورد، چنين اظهار مي دارد كه شخصيت الگوي منحصر بفرد صفات شخصيتي است. بالاخره كتل معتقد است كه شخصيت امكان پيش بيني آنچه را كه فرد در موقعيتي خاص انجام خواهد داد فراهم ميكند. در مجموع بايد گفت اين سه به تركيبي از اعمال ،افكار هيجانات وانگيزش هاي مشخص كه در تعامل او با ديگران نمايان مي شود توجه داشته اند.
در اين باب هنري مورد نظري متفاوت ارائه داده است و به جاي اينكه مانند آلپورت و آيزنك به صنعت و تيپ توجه نمايد موضوع نيازهاي را مطرح نموده و معتقد است آچه موجب شخصيت وپديداري آن ميشود انگيزه ها هستند كه اين انگيزه ها را مي توانيم در باب نيازها بررسي كنيم.شخصيت يك سازه است كه نمي توانيم آن را ببينم يا تعريف شخصي برايش ارائه دهيم اما با شناسايي عناصري كه به ميزان و كيفيت متفاوت آن را تحت تاثير قرار مي دهند و موجب تغيير و دگرگوني و رشد آن مي گردند مي توانيم به سنجش اين سازه بپردازيم. براي اين كار از روش هاي مختلفي چون تست هاي فرافكن و روان تحليلي وآزمون هاي صفات شخصيت و آزمون هاي عيني استفاده مي شود. معروف ترين آزمون فرافكن در جهان تست رور شاخ ميباشد كه تاكنون بش از هزار اثر تحقيقي در مورد آن در دنيا انتشار يافته است.
اين ابزارها در طي فرآيند شناخت شخصيت افراد و تفاوت هاي فردي همچنين ميتوانند نشان دهنده موارد اختلال ونابهنجاري نيز باشند. زيرا در بعد شخصيت نيز چون ديگر ابعاد وجودي انسان گاه شاهد نابهنجاري ها واختلالاتي هستيم.
وقتي صفات شخصيتي انعطاف ناپذير و ناسازگارانه بوده واختلال كاركردي قابل ملاحظه يا ناراحتي ذهني بوجود مي آورند تشخيص اختلال شخصيت گذارده مي شود (سياسي ،1371،ص 141)
بحث سبب شناسي و درمان و طبقه بندي اختلالات شخصيت در ديدگاههاي مختلف تعابير متفاوتي را داراست كه در اين مختصر نمي گنجد.
يكي از اساسي ترين مباحث روان شناسي نظريه هاي شخصيت است. تا نتوانيم يكي الگويي براي انسان ارائه دهيم نميتوانيم روي آن كار كنيم. شخصيت يك سازه است كه ميتوان آن را در بطن نظريه هاي ديگر نگاه كرد و به همين دليل براساس رويكردهاي مختلف تعاريف متفاوتي هم براي آن ذكر كرده اند.
در اينجا تنها از نظرياتي چند از جمله فرويد مي گوئيم كه شايد اولين واستوارترين ونافذترين تئوري منش را به منزله يك سيستم كوشش ها كه ماخذ رفتار است پايه گذاري كرد.
ديدگاه روان كاوي بنا به شرايط خاص آن زمان كه دوران اتميزم يا تجربه گرايي بود شخصيت را به شكل تفكيك شده وعناصر متشكله مورد بررسي قرار داده است. فرويد ابتدا شخصيت را متشكل از سه جزءخود آگاه، نيمه خود آگاه وناخودآگاه دانسته و سپس تجديد نظر نموده و آن را شامل سه ساخت بنيادي به نام هاي نهاد ، خود و فراخود عنوان كرد. هر يك از اين بخش ها وظيفه خاصي را به عهده دارد. اما تاثير متقابل آنها در يكديگر مهمترين عامل در تعادل شخصيت است وتعامل و تعارض پوياي اين سه ساخت تعيين كننده رفتار است(قرچه داغي، 1372،ص 98)
مروري گذرا نيز به ديدگاه رفتار گرايي داريم: الگويي كه رفتارگرايان بر آن اساس شخصيت را توجيه مي كنند همان الگوي يادگيري محرك-پاسخ و الگوي محرك-ارگانيزم-پاسخ است. در الگوي اول شخصيت فرد را صرفا ذاييده نوع پاسخ هايي مي دانند كه فرد در قبال محرك هاي مختلف محيطي از خود نشان ميدهد. در الگوي دوم نوع تعبير و تفسير و برداشت فرد از محرك ها عامل مهمي در تعيين نوع پاسخ ها و چگونگي رفتار و شخصيت او به شمار مي آيد. در قالب نظريه رفتاري محرك ها وعوامل محيطي نقش قاطع و تعيين كننده اي در تغيير و تكوين شخصيت دارند و شخصيت افراد تابع محيطي قرار مي گيرد كه در آن رشد مي يابند.
جداي از تعاريفي كه براي شخصيت ارائه شده در پاره اي ديدگاههاي به طبقه بندي هايي نيز بر مي خوريم كه در اينجا براي رعايت ايجاز تنها به نمونه هايي بسيار اندك بسنده مي كنيم. اين تقسيم بندي ها گاه داراي پيشينه تاريخي كهنه هستند. از اين جمله تقسيم بندي بقراط است كه همان چهار مزاج معروف دموي،صفراوي، سوداوي و بلغمي ميباشد. پس از وي جالينوس نيز بر همين پايه به نتايجي رسيد. پس از بقراط معروف ترين طبقه بندي ها از آن كرچمر وشلدن ميباشد. اين تحقيقات همه مبتني بر مشاهده تفاوت هاي فردي در ساختار بدني وتلاش براي ارتباط دادن اين تفاوت ها با شخصيت است. رويكرد ديگر مشاهده خصايص شخصيتي افرادد مختلف و تلاش براي طبقه بندي آنها بر اساس سنخيتشان بدون توجه به خصوصيات بدني آنهاست. تقسيم بندي يونگ كه مبتني بر تيپ درونگرا و برونگرا است و تقسيم بندي آيزنگ كه شخصيت فرد را در دو بعد درونگرايي-برونگرايي واستواري- نااستواري هيجاني تحليل ميكند از اين دست مي باشند.فروم،شخصيت را متشكل از دو عنصر مزاج و منش مي داند و چنين عنوان ميكند كه قضاوت ارزشي در مورد مزاج ها تابعي است از متغير سليقه در حالي كه منش ها جنبه اخلاقي دارند و چنانچه معتقد به نسبي گرايي باشيم خواهيم ديد كه تفاوت هاي منشي نيز مربوط به سليقه اند و تفكيك ميان اين دو از اهميت خاصي برخوردار است. فروم سنج هاي شخصيتي فوق را كه هر يك داراي ويژگي هاي خاصي هستند مطرح ميكند: تيپ پذيرا تيپ استثماركننده،تيپ بازاري، تيپ احتكاري، تيپ مولد، و تيپ ناشيستيك. او معتقد است كه شكل هاي مختلفي از اين سنخ ها را ممكن است افراد داشته باشند اما يك تيپ بيشتر عمل ميكند وآن شكل شخصيتي را مي سازد. گوناگوني شكل هاي شخصيتي معلول عوامل چندي است اين عوامل موجب دگرگوني و رشد شخصيت مي شوند.
آدمي، تكامل و رشد خود را به صورت تغييرات محسوس يا نامحسوس نشان ميدهد. انسان ها در اثر گذشت زمان و تبديل موقعيت ها تغيير مي كنند. دگرگوني هايي را كه در اثر مرور زمان به وقوع مي پيوندد به رشد نسبت مي دهيم اما تغييراتي كه در اثر موقعيت هاي گوناگون در انسان به وجود مي آيد نشان دهنده انعطاف پذيري شخصيت ميباشد و سازگاري نام دارد(قرچه داغي، 1372،ص99)
رشد در اثر دگرگوني و شدن حادث مي گردد و ما آنگاه مي توانيم صحبت از رشد شخصيت نمائيم كه به تغيير وانعطاف پذيري آن قائل باشيم. پس ابتدا مي پردازيم به مسا له ثبات در برابر انعطاف پذيري.دو دسته اعتقاد هست كه يكي ثبات شخصيت را مطرح ميكند و معتقد است شخصيت فرد از همان كودكي شكل مي گيرد مانند نظريات فرويد. اما گروه ديگري هستند كه انعطاف پذيري را قبول دارند و مي گويند شخصيت ثبات ندارد مثل اريكسون كه قائل به رشد در طول زندگي است.
رشد شخصيت از نظر بسياري از دانشمندان متفاوت است.مثلا از ديدگاه فرويد شخصيت به وسيله رويدادهاي گذشته زندگي تعيين مي شود واما يونگ اعتقاد د ارد كه رويدادهاي گذشته در تاريخچه نژادي و نوعي فرد و در زندگي او موثر بوده و به شخصيتش شكل مي بخشد و نه تنها شخصيت انسان را محصول گذشته مي داند بلكه آينده را با تمام اهداف و آرزوهايش در آن موثر مي داند و به نظر او انسان هميشه در حال رشد بوده وكوشش وي جهت رسيدن به چيزي در آينده است(پارسا ،1371،ص107)
در مبحث عوامل بر شخصيت باز شاهد همان بحث قديمي وراثت و محيط هستيم. از يك طرف وراثت گرايان هستند كه مي گويند نود درصد رفتارهاي مان منتج از ژن هاي ماست كه منظور اطلاعاتي است كه از طريق DNA انتقال پيدا ميكند يعني سلول هاي متفاوت جنسي و در انتها ساخت يك انسان جديد و نمودار شدن يك صفات مشخص. از طرف ديگر محيط گرايان هستند و رفتارگرايان مانند واتسون كه معتقدند هر چه هست محيط است و اين ذهن لوح سفيدي است كه به مرور به واسطه تاثيرات محيطي نقوشي روي آن بسته مي شود. گفتني است اين گروه اختلالات شخصيتي را نيز نتيجه عوامل نامساعد محيطي و نابهنجاري هاي جامعه مي دانند. اين دو ديدگاه افراط و تفريط دارند وديدگاه درست تر اين است كه تعامل بين اين دو موجب مي شود يك سري صفات از راه وراثت منتقل شوند و در اثر ميان كنش با محيط شخصيت ساخته شود. از ميان معتقدان به تعامل محيط و وراثت ريموند. بي .كتل را مي توان نام برد.
شخصيت سازه اي است كه با بالا رفتن سن آدمي پيچيدگي بيشتري مي يابد به طوري كه هر چه زمان مي گذرد رفتارها و واكنش هاي كلي كودك شكلي اختصاصي تر به خود مي گيرند و نهايتا شخصيت سازماني پويا و پايدار مي شود كه حاكم بر رفتار فرد است و به نسبت انسجام و وحدت دروني خود در موقعيت هاي مختلف واكنش هاي مقتضي از خود نشان ميدهد(شفيع آبادي، 1373،ص115)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.