پایان نامه نبرد سلطان سنجر با تركان غز (مطالعه اي در روند تسلط قبايل غز بر خراسان و پيامدهاي آن)
غزها و ویرانی خراسان:
“حمله غزان زیان های بزرگ اقتصادی و اجتماعی برای خراسان و کرمان دربرداشت و قتل ها و غارت ها و ویرانی ها و نابسامانیهای بسیار به بار آورد. بسی از بلاد معروف را با خاک یکسان نمود و علما و فضلای آنها را از دم شمشیر گذراند و کتابخانه های آن بلاد را ویران کرد.”[1]
بعد از زوال دولت سنجر، تمام خراسان و کرمان و گرگان سالها دست خوش نهب و غارت غلامان امارت جوی و غزان و طوایف و قبایل و سپاهیان سفاک و خون آشام قرار گرفت. در تمام این مدت شهرها هر چند گاه یک بار از دست امیری سفاک بیرون می آمد و در کف امارت جوی خوانخوار دیگری قرار می گرفت. خلق خدا در این گیرودار به عنوان غنایمی حلال و مباح مورده استفادۀ عده ای غارتگر سبک مغز و آدم کش قرار می گرفتند. تاراج و آزار و اذیت وهتک نوامیس و قتل رجال امری عادی بود و این وضع دشوار روز به روز از شماره ساکنان خراسان می کاست و بر ویرانی ها می افزود. نموداری از این همه مصائب درباره ناحیه بیهق که اتفاقاً از نواحی دیگر به مراتب کمتر دستخوش قتل و غارت و ویرانی گردیده است، ذکر می شود. در این ناحیه بعد از زوال دولت سنجر و ضمن لشکرکشی های امرای خوارزم، قتل ها و غارت های پیاپی اتفاق افتاد و در بعضی از قصبات شماره ساکنان آن از هزار تن به هفده تن تنزل کرد. علی بن زید بیهقی می گوید: «واقعه آمدن خوارزمشاه ینالتکین محمد و حصار دادن و جنگ پیوستن و تخریب نواحی و ازعاج مردم از رساتیق من غرّه شوال سنة ثماه و اربعین الی منتصف صفر سنة تسع و اربعین و خمسایه، و در این مدت قتال متواتر بود و قحط متقاطر و بلا متراکم. دو بهر درین سال از مردم سرناحیت بیهق هلاک شدند. در دیه راز هزار شخص بود، هفده مرد بیش نماند. و در دیه باغن همچنان و در دیه ششتمد و ربع زمیج همچنان، و بعد از این در سنه پنجاه جنازه به مقابر نقل می کردند و آثار خرابی و قلت مردم بر شهر و نواحی ظاهر است.»[2]
همین مؤلف می گوید که «خوارزمشاه ینالتکین بن محمد بقریۀ فریومد بیهق تاختن برد و آنجا را غارت کرد و آن درخت که زرتشت کِشته بود، بسوخت در سال 539، و در دیه داورزن پانزده تن را به هلاکت رسانید و از آنجا به دیه دیوره آمد و سه روز آنجا بود و از غارت و بسی ذراری امتناع نفرمود.»[3] و به روایت ابن اثیر ناحیه بیهق در سال 536ه.ق که اتسز بر اثر شکست سنجر از کفارختا به خراسان تاخته بود، دچار نهب و غارت و قتل خوارزمیان قرار گرفت و خوارزمیان در آن سال با بیشتر نواحی خراسان همین معامله را کردند. «خوارزمشاه بعد لشکریانی را به توابع بیهق فرستاد که در آن جا ماندند و مدت پنج روز به کشتار مردم پرداختند».[4]
در سایر نواحی خراسان نیز همین وضع یعنی قتل عام و غارت و آزار مردم و خالی شدن قراء و قصبات از مردم امری معتاد شده بود. محمد بن منور می گوید: در آن وقت «کی حادثه غز بیفتاد، بیشتر از فرزندان شیخ [ابوسعیدابوالخیر] در آن حادثه شهید گشتند، چنانکه در میهنه از صلب شیخ ما «قدس الله» روحه العزیز، صدوپانزده کس از شکنجه و زخم تیغ کشته شدند، بیرون آنکه بعد از این حادثه بماهی دو سه در بیماری و وبای و قحط، کی سبب بودند و میهنه خالی مانده و آنچه از مردمان میهنه بودند، متفرق بودند و در آنجا متوطن گشتند واز آن حصار تا بمشهد شیخ مسافتی باشد نیک دور.»[5] و چند سال پیشتر از این واقعه یعنی بعد از شکست سنجر از ترکان ختا هم اتسز آشفتگی وضع خراسان را وسیله حمله به آن سامان قرار داده و به قصد غارت به این ناحیه ستم کشیده آمده بود لیکن به دعوی محمد بن منور به برکت کرامات شیخ از سر آن قریه درگذشت.[6]
همانطور که قبلاً ذکر شد، اوغوزها بعد از اسارت سنجر به همراه او وارد مرو شدند و چون اندک مقاومتی دیدند مرو را بدتر از نوبت اوّل غارت کردند. اما برخورد اوغوزها با سنجر به گونه ای دیگر بود. آنها را ستنجر را نکشتند، بوسیدند و گفتند: ما بندگان تو هستیم و از اطاعت تو خارج نمی شویم. ما می دانستیم که تو نمی خواستی با ما بجنگی، ولی تو را به کار وادار کردند. بدین جهت تو باز هم پادشاه ما هستی و ما بندگان توایم.»[7]
این در حالی بود که غزان کلیه امرا و اسیرانی که همراه سلطان سنجر بودند را از دم تیغ گذراندند. «غزان سلطان سنجر را از اطرافیانش جدا کردند و هر چقدر به وی احترام کردند، اصحابش را خوار و سبک نمودند»[8] غزان به این دلیل که فکر می کردند، اطرافیان و امرا سنجر نقش اصلی را در شعله ور نمودن آتش جنگ داشته اند، آنها را کشتند. «اطرافیان و اصحاب تو، درِ آزار و اذیت باز کردند و در نگاهداری رعیت خوب کاری نکردند. ما تابع و پیرو تو هستیم و در اطرافت می باشیم. فرمانت را می شنویم و به میل تو حرف می زنیم.»[9] اصولاً به نظر می رسد که” غزان به دشمنی خاص با دربار سلجوقی و دستگاه اداری آن تحریک شده بودند همه امرایی که با سنجر اسیر شده بودند، از دم تیغ گذشتند و شمار زیادی از اعضای نهاد مذهبی که پیوند نزدیکی با نظام مستقر داشتند، کشته شدند.”[10]
سؤالی در این جا مطرح می شود که چرا غزان سنجر را زنده نگه داشته و با خود به این طرف و آن طرف می بردند؟ یا به عبارت بهتر دلیل این رفتار غزان با سلطان سنجر چه بود؟ به نظر می رسد که اوغوزها به جهت حفظ نظام موجود و جلوگیری از تجاوزات خارجی، حفظ سلطان سنجر را ضروری دانسته و در نظر داشتند که وی را به صورت یک فرمانروا نشان دهند. از این رو سنجر در تمامی هجوم های غزان به شهرهای خراسان همراه آنها بود. و غزان اینگونه وانمود می کردند که هر چه انجام می دهند بر اساس دستور و حکم سنجر است.
اما این ظاهر امر بود .و همانگونه که غالب منابع می گویند در حقیقت سلطان سنجر به عنوان اسیر نزد غزان بود و آنها سنجر را شب ها حبس کرده و نگهبان و خدمتکار از خودشان برای او ترتیب دادند و برای جلوگیری از فرار سنجر هر هفته این نگهبانان و خدمتکاران را تغییر می دادند ««حاشیه و خدمتکار از خود ترتیب کردند و هر هفته تغییر و تبدیل می کردند »[11] با وجود ی که غزان هر روز سنجر را بر تخت می نشاندندو دست کم در اوایل، چنان وانمود می کردند که او خداوندشان است و آنها بندگان گوش به فرمانش می باشند، اما به دقّت او را زیر نظر داشتند وپس از آنکه سنجر اقدام به فراری نافرجام کرد، غزان بر او خیلی سخت گرفتند. جوینی می گوید که پس از آن که سنجر اقدام به فرار کرد، وی را در قفس آهنی نگه داشتند.[12] غزان در اواخر اسارت سنجر او را تحقیر نیز می کردند، گرسنه اش نگه می داشتند و محرومیت های دیگری به او می دادند. زیرا به گفته سبط بن ااجوزی، در میان اهل بغداد نام سنجر برای بیچارگی و زبونی و خواری ضرب المثل شده بود.[13] «چون [سنجر] به اسارت غزان درآمد، بر او تنگ گرفتند و جیره ای در حقش مقرر کردند که در خور چوپانش نیز نبود. او سوار بر اسب با آنان می رفت، پا به پای مراقبان و همراه نگهبانان، و سلطانش می نامیدند. و در برابرش زمین می بوسیدند و می گفتند: ما رعیت تو هستیم و به ظاهر بزرگش می داشتند امّا سررشته هیچ کاری به دستش نبود.»[14]
بنداری می گوید: «که غزان در مقابل سنجر می ایستادند و تنها امیر قرغود و طوطی یک از آنان می نشست»[15] و ابن اثیر واقعه ای را نقل می کند که حاکی از وضع بد و وخیم سنجر در اسارت می باشد. ابن اثیر می گوید که در یکی از مجالس، بختیار یکی از امرای غزان از سنجر درخواست کرد که مرو را به اقطاع به او واگذار کند. سلطان سنجر در پاسخ وی گفت: «مرو دارالملک و پایتخت است ونمی شود که آن را به عنوان اقطاع به کسی واگذار کرد. غزان همه خندید و او را مسخره کردند و امیر بختیار برای او شیشکی بست. سنجر وقتی چنین دید از تخت فرمانروایی پایین آمد و به خانقاه مرو رفت و از سلطنت توبه کرد.»[16]
همانطور که در صفحات قبل گفته شد غزان قبل از دستگیری سنجر مرو را به شدت غارت کردند و بعد از این که سنجر را در «اندرآبه» دستگیر کردند، مجدداً به همراه سنجر «برای غارت وچپاول به مرو برگشتند. اهالی مرو از ورود ایشان جلوگیری کردند و با آنان به زد و خورد پرداختند و تا آنجا که یارایی داشتند در دفاع از خود کوشش و جدوجهد به کار بردند.»[17] ولی عاقبت نتوانستند مقاومت نمایند و عاجز شد ودست از پایداری برداشتند و تسلیم غزان گردیدند غزان نیز بدتر از بار اوّل شهر را به یغما بردند و هیچ چیزی در شهر باقی نگذاشتند.[18] این امر در حقیقت در حد بسیار وسیعی اجرای همان سنت «مراسم غارت» بود. اغوزها اجرای این سنت را که در بیابان ها رایج بود در شهرها نیز خالی از اشکال می دانستند.
بعد از اسارت سنجر، بزرگان لشکر و امیرانی که جان سالم به در برده بودند به همراه وزیر او طاهربن فخر الملک بن نظام الملک به نیشابور رفتند. آنان که سنجر را در حبس غزان دیدند و دسترسی به او پیدا نکردند، برای اینکه کانون مقاومتی تشکیل دهند، برادرزاده سلطان سنجر یعنی سلیمان شاه بن محمد را به نیشابور فرا خواندند و او را به امارت برداشتند «بزرگان خراسان او را دعوت کرده بودند، در اطرافش گرد آمدند و خطبه سلطنت به نامش خواندند.»[19]
سلیمان شاه از دیرباز در دربار به سر می برد و در خطبه از وی به عنوان ولیعهد یاد می شد. سلیمان شاه در رأس دسته ای از سپاه سلجوقی برای جنگ با غزان و پس گرفتن سنجر به طرف مرو رفتند. گویا در راه به گروهی از غزان برخورد کرده و موفق به شکست آنان نیز شدند. « در همین ماه، یعنی جمادی الاخر جماعتی از قشون سلطانی به توده انبوه از غزان حمله بردند و غلبه یافتند و بسیاری از آنان را کشتند. باقی غزان نیز به حالت فرار پیش امیران خود رفتند»[20] لشکریان سلیمان شاه به دنبال غزان به طرف مرو رهسپار شدند. اما زمانیکه غزان به مقابله آنان آمدند وچشم لشکریان سلیمان شاه به غزان افتاد، آنقدر از اوغوزها ترسیدند که به محض دیدن اوغوزها بدون نگاهی به عقب پا به فرار گذاشتند و بدین ترتیب سلیمان شاه شکست خورد و فرار کرد.
غزان به دنبال سلیمان شاه و لشکریانش به طوس رفتند. و در آن جا نیز به قتل و غارت پرداختند. “زنان را اسیر کردند، مردان را کشتند و مساجد و خانه ها را ویران کردند. از بزرگان طوس افرادی مانند امام محمد مارشکی و رئیس علویان شهر علی موسوی و خطیب شهر اسماعیل بن محسن و شیخ الشیوخ شهر محمدبن محمد، به دست غزان کشته شدند. غزان از شیوخ نیکوکار و بزرگان طوس هر که را دیدند،نابودش کردند. تنها جایی که از دست غزان سالم ماند فقط جایی بود که آرامگاه امام هشتم علی بن موسی الرضا در آنجا بود.”[21]
غزان پس از غارت و چپاول شهر طوس، راهی نیشابور شدند. آنها در شوال سال 549 ه.ق به نیشابور رسیدند و آن شهر را نیز به مانند مرو و طوس به شدت غارت کردند. شرح ابن اثیر از غارت و ویرانی که در شهر نیشابور به راه اندختند کاملاً گویا و واضح است.«آن جا راندند و بی رحمانه تاراج کردند و اهالی را کشتند و بقدری در کشتن زیاده روی کردند که گمان بردند احدی را زنده نگه نگذاشته اند.»[22] غزان در نیشابور قتل و کشتار زیادی را راه انداختند به طوری که ابن اثیر می گوید: «کشته شدگان دو محله را به شمارش آوردند وفقط تعداد مردانی که کشته شده بودند به پانزده هزار کس بالغ گردید و این جدای از زنان و کودکان بود.» راوندی می گوید: «والی نیشابور که از جانب غزان تعیین شده بود، اموال مردم را مصادره می کرد و جور و ستم را از حد گذرانده بود.»[23] ابن خلدون می گوید: او سه قرابه درمیان بازار آویخته بود و می گفت هر سه باید پر از زر شوند. مردم بر او شوریده و او را کشتند. غزان که چنین دیدند بر شهر حمله شدند و شهر را تصرف و ویران کردند. “آنان از هر مردی مطالبه پول می کردند و وقتی مال خود را به ایشان می داد، خونش را می ریختند. آنان زنان و کودکان را به اسارت بردند و اموال مردم را گرفتند.” [24]
«مردم نیشابور اوّل کوششی بکردند وقومی از ایشان را در شهر کشتند. چون ایشان را خبر شد، حشر آوردند و اغلب زن و مرد واطفال در مسجد جامع منیعی گریختند، غزان تیغ درنهادند و چنان خلق را در مسجد کشتند که کشتگان در میان خون ناپیدا شدند.»[25] این مسجد جامع نیشابور خیلی بزرگ بوده است. آنگونه که معین الدین اسفزاری می گوید:« مسجد جامع نیشابور بسیار بزرگ بود و در حیاط آن حوضی مسین نهاده بودند که چهارصد نفر می توانستند در اطراف آن وضو بسازند. بر قبه مسجد چراغی برنجین آویخته بود که چهارصد نوله (لوله) داشت، در هر لوله یک من روغن می ریختند. غزان آن را شکسته بر اشتران بسته و با خود بردند.»[26]
“چون شب شد غزان مسجد مطرز را که مسجدی بزرگ بود و در بازار نیشابور قرار داشت، را آتش زدند. این مسجد به قدری بزرگ بود که دو هزار نفر می توانستند در آن نماز بخوانند. این مسجد قبه ای عالی داشت منقش از چوب، مدهون [چرب شده و روغن مالی شده] کرده و جمله ستون ها نیز مدهون شده بود. غزان وقتی این مسجد را آتش زدند، شعله های آتش آن قدر زیاد بود و بالا رفت که شهر را روشن کرده بود و غزان با استفاده از نور آتش تمام شب را تا صبح به غارت شهر و قتل و کشتار و اسیر گرفتن مردم پرداختند.”[27] غزان مدتی در نیشابور ماندند” آنها شب شهر را ترک می کردند و روز، اوّل صبح بازگشته و به غارت مشغول می شدند و چون دیگر چیزی در ظاهر شهر باقی نمانده بود که غارت کنند، به طمع غنیمت و مال، شروع به خراب کردن خانه ها و دیوارها نمودند و بعد از آن به شکنجه دادن اسیران پرداختند. آنها خاک و نمک در دهان مردم می ریختند تا هر چه را که پنهان کرده بودند، نشان بدهند. در اثر این اقدامات غزان و در زیر شکنجه های آنها، بسیاری از مردم زیر شکنجه ها جان سپردند. مردم در وضع وخیم و ناگواری به سر می بردند آنها روزها در چاه ها وکاریزهای کهن پنهان می شدند و شب ها که غزان از شهر بیرون می رفتند. مردم به شهر می آمدند تا ببینند که غزان چه کار کرده اند؟ کجا را ویران کرده اند، چه برده اند وچه کسی مرد، وچه کسی زنده مانده است.”[28]
غزان بسیاری از پیشوایان علماء و نیکوکاران شهر را نیز از دم تیغ گذراندندکه در بین آنان شیخ محمدبن یحیی نیز بود شیخ محمد بن یحیی فقیه شافعی بود که در زمانه نظیر نداشت و مردم از دورترین نقاط غرب و شرق به پیشش می رفتند.[29] راوندی می گوید: «و جایی که شیخ محمد اکّاف که مقتدا و پیشوای مشایخ عالم و خلف سلف صالحین بود و مثل محمد یحیی که سرور ائمه عراق و خوراسان بود و پیشوای علما ایشانرا، بشکنجه بکشتند.»[30]
غزان امام محمد بن یحیی را به جهت آنکه حکم به جهاد با غزان داده بود،خاک در دهان کرده و با عمامه اش خفه نمودند. قتل امام محمد یحیی تاثیر عمیقی در مردم و بخصوص در بین علماء ایجاد کرد و شعرای زیادی در سوگ این عالم فقیه، مرثیه سرایی نموده اند.
تا درد و محنت است درین تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک
در دولت محمد مرسل نداشت کس فاضل تر از محمد یحیی فنای خاک
او کرد روز تهلکه دندان فدای سنگ وین کرد روز قتل دهان را فدای خاک[31]
***
«خاقانیا به سوگ خراسان سیاه پوش کاصحاب فتنه گرد سوارش سپاه برد
عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش نزدیک آفتاب لباس سیاه برد
دهر از سر محمد یحیی ردافکند گردون زفرق دولت سنجر کلاه برد
***
های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر گر دهانت را به آب زهرناک آکنده اند
محیی الدین کو دهان دین به در آکنده بود کافران غز دهانش را به خاک آکنده اند»[32]
از دیگر کسانی که مرثیه گفتند یکی هم ابوالحسن علی بن ابوالقاسم بود که شعر ذیل را سروده است:
«یا سافکادم عالم متجر قد طار فی اقصی الممالک صیته
بالله قل لی یا ظلوم ولاتخف من کان یحیی الدین کیف تمیته؟
یعنی: ای کسی که خون عالم بسیار دانایی را ریختی که آوازه فضل و دانش او به دورترین کشورها رفته است. ترا بخدای بیدادگر، نترس و به من بگو چگونه جان کسی را می گیری که دین اسلام را جان می داد؟»[33]
به غیر از شیخ محمد یحیی، علماء و بزرگان زیاد دیگری نیز به دست غزان کشته شدند. ابن اثیر ضمن فهرستی این بزرگان را که در نیشابور کشته شدند،چنین برمی شمرد:” شیخ محمد عبدالرحمن بن عبد الصمد الاکاف، احمد بن الحسین کاتب بسط قشیری، ابوالبرکات فراوی، امام علی الصباغ متکلم، احما بن محمد بن حامد، عبدالوهاب المقابادی، قاضی صاعد بن عبدالملک بن صاعد و حسن بن عبد الحمید رازی و گروه کثیری از ائمه و صالحین و زهاد بودند.”[34]
غزان در نیشابور هر چه کتابخانه بود، سوزاندند و بعد به محاصره شارستان[35] پرداختند که بسیار بلند و مستحکم بود. اهالی از بالای دیواری که در اطرافش کشیده بودند با غزان به مبارزه پرداختند. غزان سپس به جوین رفتند و آنجا را نیز غارت کردند. در جوین، مردم بحرآباد که از اعمال جوین بود با غزان جنگیدند وبه حفظ و حمایت از مال و ناموس خود پرداختند. غزان تمامی نواحی جوین را مورد غارت و چپاول قرار دادند و بعد از آن از جوین روانه اسفراین شدند وآن جا را نیز مثل نقاط دیگر غارت کرده و ویران نمودند. در اسفراین قتل و غارت زیادی به راه انداختند و تعداد زیادی از اهالی این شهر را کشتند. از بزرگانی که در اسفراین به دست غزان کشته شدند می توان عبدالرشید اشعثی که از بزرگان دولت سنجر بود و ابوالحسن فندروجی که فضایل بسیاری مخصوصاً در ادبیات داشت، را نام برد.[36]
غزان پس از غارت و چپاول جوین و اسفراین مجدداً به نیشابور بازگشتند و آنچه را که در آن جا پس از غارت اوّل باقی مانده بود، به یغما بردند. بسیاری از مردم از دست غزان به شهرستان پناه برده بودند که غزان به محاصره آن جا پرداختند و بر آن دست یافتند و اموالی که اهالی آن جا و مردم نیشابور داشتند به غارت بردند. شدت ویرانگری و ظلم و ستم غزان به حدی بود که به زنان و کودکان هم رحم نکردند «در میان زنان و کودکان نیز دست به یغما و چپاول گذاردند و کاری کردند که کافران با مسلمانان نکرده بودند.»[37]
و اما سلیمان شاه، که فردی ضعیف و نالایق بود، رو به سستی نهاد. «کار سلیمان شاه که مردی بدرفتار بود و سوء تدبیر داشت رو به ضعف نهاد»[38] در واقع زمانی که در برابر دو نیروی جدایی طلب، یعنی امرای جاه طلب سلجوقی و غزان ویرانگر، به رهبری نیرومندی نیاز بود، سلیمان شاه ثابت کرد که فردی نالایق و ضعیف است و کاری از پیش نمی برد. او بخصوص بعد از اینکه وزیرش طاهربن فخرالملک بن نظام درگذشت، وزارت را به پسر او نظام الملک بن فخر الملک داد که او نیز فردی بی تدبیر بود و بدین ترتیب امور دولت بکلی مختل گردید. سلیمان شاه که وضع را چنین دید، در سال 549ه.ق خراسان را ترک کرده و به گرگان رفت و سرانجام عازم بغداد شد. بنداری می گوید: «سلیمان سلطنت را یافت ولی رستگار و پیروز نشد نه خود شایسته بود و نه اصلاحی را کرد.»[39]
امراء و بزرگان خراسان و فرماندهان سپاه خراسان اکنون به محمود خان قراخانی پیشنهاد تاج و تخت کردند و به نام او در منابر خطبه خواندند و زمام امور را به او سپردند و خود را ملزم به فرمانبرداری و اطاعت از او کردند. سلطان محمود خواهرزاده سلطان سنجر بود که به عقد ارسلان خان محمد درآمده بود. بعد از پیروزی قراختاییان در سال 536ه.ق محمود همراه سنجر فرار کرد و قراخانیان برادر محمود، طمغاچ خان ابراهیم سوم را به عنوان پادشاه خود در سمرقند بر تخت نشاندند. وی تاج و تخت خود را تا سال 551/1165م که بر دست سپاهیان قرلقی خود کشته شد، حفظ کرد.
“خویشی سلطان محمود با سلجوقیان با خون شاهی دودمان افراسیاب که در رگ وی جاری بود، از او نامزدی مناسب برای تاج و تخت ساخت. سلطان سلجوقی مغرب هم این انتخاب را پسندید و از همدان برای او عهد و لوا فرستاد.[40] با این همه، این حقیقت که امرای سلجوقی کاملاً آماده بودند تا اخلاف بلافصل سلجوقیان را رها سازند آشکارا بیانگر سقوط اعتبار سنجر و دودمان وی به طور کلی است.”[41]
سلطان محمود بلافاصله برای نبرد با اوغوزها عازم هرات شد. اوغوزها در این زمان بعد از غارت مناطق مختلف خراسان به محاصره هرات مشغول بودند. هرات به جهت داشتن برج و باروهای محکم وبلند از جمله مناطق محدودی بود که غزان نتوانستند آنجا را غارت و ویران نمایند. نبردهای چندی بین دو طرف یعنی غزها و سلطان محمود به وقوع پیوست که غالباً پیروزی از آن غزها بود. غزان در اواخر سال 549 ه.ق از هرات به مرو بازگشتند.[42]
[1] – صفا: تاریخ ادبیات در ایران؛ ج2، ص:101.
[2] – ابن فندق: تاریخ بیهق؛ ص:271.
[3] – ابن فندق: همان، ص:272.
[4] – ابن اثیر: الکامل؛ ج20، ص:58.
[5] – محمدبن منور: اسرار التوحید؛ به کوشش ذبیح الله صفا، تهران، 1332، ص:386.
[6] – محمدبن منور: همان؛ صص:385-385.
[7] – ابن اثیر: الکامل؛ ج20، صص:242-241. میرخواند: روضة الصفا؛ ج4، ص:318.
[8] – بنداری: تاریخ سلسله سلجوقی؛ ص:340.
[9] – بنداری: همان؛ ص:340.
[10] – بویل: تاریخ ایران کیمبریج؛ ج5، ص:153.
[11] – راوندی: راحة الصدور؛ ص:179. نیشابوری: سلجوقنامه؛ ص:49.
[12] جوینی: تاریخ جهانگشا؛ ج2، ص:12. غفاری کاشانی: تاریخ نگارستان؛ ص:159.
[13] – جوینی: تاریخ جهانگشا؛ ج2، ص:12. سبط بن الجوزی: ج1، ص:227. ابن اثیر: الکامل؛ ج20، ص:242. بنداری: تاریخ سلسله سلجوقی؛ ص:340
[14] – حسینی: اخبار پادشاهان سلجوقی؛ ص:154.
[16]– ابن اثیر: الکامل؛ ج20، ص:242. ابن خلدون: تاریخ ابن خلدون؛ ج4، ص:126
[17] – ابن اثیر: همان؛ ج20، ص:247.
[18] – ابن اثیر: همان؛ ج20، ص:248.
[19] – ابن اثیر: همان؛ ج20، ص:248. بنداری: تاریخ سلسله سلجوقی؛ ص:341.
[20] – ابن اثیر: همان؛ ج20، ص:248.
[21] – ابن اثیر: همان؛ ج20، صص: 249-248
[22] – – ابن اثیر: همان؛ همانجا.
[23] – راوندی: راحة الصدور؛ ص:180
[24] – ابن خلدون: همان؛ ص:126.
[25] – راوندی: راحه الصدور؛ ص:180. نیشابوری: سلجوقنامه؛ ص:50. ابن اثیر: الکامل، ج20، ص:249.
[26] – اسفزاری، معین الدین: روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات؛ تصحیح سید محمد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1338، ص:344.
[27] – راوندی: راحه الصدور؛ صص:181-180. نیشابوری: همان؛ ص:50
[28] – راوندی: همان؛ صص:181-180. نیشابوری: همان؛ ص:50.
[29] – ابن اثیر: الکامل؛ ج20، ص:249.
[30] – راوندی: همان؛ ص:181. نیشابوری: همان، ص:50.
[31] – خاقانی شروانی: دیوان اشعار؛ تصحیح علی عبدالرسولی،تهران، چاپخانه سعادت، بی تا، صص:243-241.
[32] خاقانی شروانی: همان؛ ص:627.
[33] – ابن اثیر: الکامل؛ ج20، ص:250.
[34] – ابن اثیر: همان؛ ج20، ص:250.
[35] – شارستان به قسمتی از شهر می گفتند که مانند قلعه گرداگردش دیوار کشیده شده بود.
[36] – ابن اثیر: الکامل؛ ج20، صص: 251-250.
[37] – ابن اثیر: همان؛ ج20، ص:251.
[38] – ابن اثیر: همان؛ ج20، ص:252.
[39] – بنداری: تاریخ سلسله سلجوقی؛ ص:341.
[40] – بنداری: تاریخ سلسله سلجوقی؛ ص:341.. نیشابوری: سلجوقنامه؛ ص:\52.
[41] – بویل: تاریخ ایران کیمبریج؛ ج5، ص:155.
[42] ابن اثیر: الکامل؛ ج20، ص:252. ابن خلدون: تاریخ ابن خلدون؛ ج4، ص:127.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.