پایان نامه حاكميّت خدا بر انسان و حاكميّت انسان بر سرنوشت خويش
فهرست :
پيشگفتار: …………………………………………………………………………………………………. 7
گفتار اول:
تعريف حاكميّت و انواع آن …………………………………………………………………………. 14
حاكميّت مطلق …………………………………………………………………………………………… 14
حاكميّت مردم ……………………………………………………………………………………………. 14
حاكميّت ملي ……………………………………………………………………………………………… 15
حاكميّت تكويني ………………………………………………………………………………………… 15
حاكميّت تشريعي ……………………………………………………………………………………… 16
حاكميّت تئوكراتيك و دمكراتيك ……………………………………………………………… 16
گفتار دوم .
منشأ حاكميت در حقوق ايران …………………………………………………………………. 24
حاكميت الهي ………………………………………………………………………………………….. 24
حاكميت ملي …………………………………………………………………………………………….. 28
رابطه ولايت فقيه با حقوق و ازادي هاي فردي ……………………………………….. 31
طرق و روش هاي سلامت نظام با رهبري ولي فقيه ………………………………. 31
مقايسه جمهوري اسلامي ايران با نظام هاي دمكراسي مطلق ………………… 33
گفتار سوم.
انسان شناسي ………………………………………………………………………………………………. 36
ارتباط انسان شناسي با خدا شناسي …………………………………………………………… 37
انسان و اختيار ……………………………………………………………………………………………… 38
جبر ………………………………………………………………………………………………………………… 40
قران و اختيار انسان ………………………………………………………………………………………. 41
حاكميّت مطلقه خدا بر انسان ………………………………………………………………………. 42
امر و نهي الهي ……………………………………………………………………………………………… 46
آزادي ديگران ……………………………………………………………………………………………….. 46
نتيجه گيري …………………………………………………………………………………………………. 48
منابع ………………………………………………………………………………………………………………. 50
پيشگفتار:
بر مبناي جهان بيني توحيدي، از آن جا كه خداوند مالك تمام هستي است « لِلّهِ مَا فِيِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ» سر رشته و اختيار هستي نيز به دست اوست « فالله هو الوالي».
و شخص مؤمن كه براي خداوند چنين منزلتي قائل است، همواره او را ولي و اختيار دارخود مي داند « أنتَ وَليّ فِي الدُنّيا و الاخِرَه » كسي كه اين حقيقت را كه غير از او هيچ ولي و صاحب اختياري وجود ندارد، درك كرده باشد، خود را در سايه سار ولايت او قرار مي دهد و خداوند نيز ولايت خاص خويش را از او دريغ نمي كند« الله وَلي الّذينَ آمَنوا يُخرِجهم مِنَ الظُّلُماتِ الَي النُّورِ » چنين كسي اين حقيقت را دريافته است كه خداوند بهترين مولا است « نِعْمَ الْمَوْلَي » و اگر او را به ولايت خود برگزيند، از هر مولايي ديگري، بي نياز است.
كسي كه به اين بينش توحيدي دست يابد ، از شخصيت ممتاز و روح مقتدري بر خوردار خواهد بود.
در مقابل، كسي كه ولايت خداوند را در عمل نپذيرفته و از مسير حق خارج شده است، بي پناه خواهد ماند و فرمان برداري از غيرخداوند به هر شكل و اندازه كه باشد نقض ولايت خداوندي است؛
نشانه پذيرش ولايت خداوند در عرصه فردي تن در دادن به احكام اوست و در صحنه اجتماع نيز، دل نبستن به غير قانون الهي است.
مبناي هر گونه تصميمي در جامعه مؤمنان بايد خدا و احكام او باشدو بايد هرگونه اختلاف با رجوع به دين خدا حل و فصل شود.
اجراي قانون در مورد ديگران نوعي دخالت در حيطه اختيار آنان است . از اين رو به صرف اينكه قانون بر گرفته از دستورات ديني است كافي نيست تا هر كس بتواند آن را در مورد ديگران به اجرا درآورد. (7)
هيچ انسان و هيچ دستگاهي نمي تواند حكمي را بر ديگران جاري كند مگر آنكه ثابت شود از چنين حقي برخوردار است. دستگاهي واجد چنين صلاحيتي است كه مشروعيت داشته باشد. بر مبناي جهان بيني توحيدي ـ همانطور كه پيش تر گذشت ـ حق حاكميت و ولايت در انحصار خدا است و كسي كه در مصدر حكومت قرار مي گيرد، به واقع در ولايت خدا دخالت كرده است. بنابراين اعمال ولايت نيز در انحصار كسي خواهد بود كه مجوز چنين تصرف و ولايتي را از سوي خداوند داشته باشد.
مفهوم « حق الهي حاكميت» اين است كه دخالت در امور ديگران ، از اختيارات انحصاري خالق و مدبّر و ولي حقيقي انسان ها است. خداوند اين ولايت را از طريق اذني كه به فرد يا گروه خاصي مي دهد، اعمال مي كند؛
نه آنكه خود به جامعه انسان ها درآيد و بر آنان حكم راند. امام خميني(قدس سره) در كتاب مكاسب محرمه، مي فرمايند:
« ولايت به حكم عقل، مخصوص ذات باري است، تنها اوست كه حاكميت بالذات دارد، حاكميتي كه مستند به جعل ديگران نيست و اصالتاً حق دارد براي انسانها و اداره امورشان تدبير كنند … ديگران تنها با جعل و نصب او مي توانند متصدي امر ولايت گردند».
بنابراين حاكميت ذاتاً و اصالتاً حق خداوند است و از اين رو نظرياتي كه اين حق را به انسان ها مي دهند، بر خلاف منطق توحيدي قلمداد مي شوند.
انسان ها، به هيچ روي داراي حق ذاتي براي حاكميت نيستند، كه آن را از طريق قرار داد اجتماع
يا رضايت به ديگري واگذارند.آنان اگر حقي داشته باشند، حقي است كه خداوند به ايشان عطاء فرموده است. (8)
خداوند اگر چه داراي حق حاكميت و تصميم گيري براي همگان است، انسان ها را مجبور يه پذيرش ولايت خود نكرده است. از اين رو، حق حاكميت خدا با آزادي انسان ها منافات ندارد. زيرا انسان ها در پذيرفتن ولايت خداوند بر خود ، مختارند؛ همچنان كه راه گمراهي به روي ايشان گشوده است.
پس معلوم شد كه حاكم اصلي خداوند است؛ اما او مي تواند حاكميت و ولايت را براي ديگران نيز اعتبتر كند؛ با اين تفاوت كه ولايت او اصلي و ذاتي است و ولايت ديگران تبعي.
بررسي بهترين شيوه هاي حكومت و شناخت اصولي كه بشريّت را به ساحل نيكبختي و سعادت
مي رساند و پايان هرگونه ظلم و ستم را ندا ميدهد، يكي از مهمترين مباحثي است كه دانشمندان و انديشمندان را به تحقيق و كاوش واداشته است.
صاحبنظراني كه پيرامون اين مسئله به كندوكاو پرداخته اند، به جز آنانكه به آئين اسلام پايبند بوده و به اين مكتب رهائي بخش گرويده اند، همه از دو عنصر اساسي كه بزرگترين نقش را در پي ريزي حكومت ايفاء مي نمايند، غفلت ورزيده اند. اين دو عنصر اساسي عبارتند از :
1ـ سعادت در سراي ابدي و زندگي عالم باز پسين.
2ـ كسب خشنودي پروردگار بزرگ.
حقيقت اين است كه هر چه زمان پيش ميرود، بشر بر يك نكته دقيق آگاهي مي يابد و براستي باورمي كند كه تنها راه سعادت انسان در زندگي دنيا آنست كه حكومت را در دنيا بر اساس قوانيني پي ريزي نمايد كه مبتني بر وحي خداوندي است؛ خداوندي كه بر همه نيازهاي بشر واقف است و همه راه هاي رستگاري وي را مي داند.
در شرايطي كه حال دنيا اينگونه است، بدون ترديد سعادت اخروي و تحصيل رضاي خالق بستگي تام به اطاعت از قوانين ديني خواهد داشت. (9)
امروز، ما جهان را مي نگريم كه در دنياي خروشان ستم و درد غوطه ور است و هر آن خطر نابودي و نيستي، آن را تهديد مي كند. شگفتا كه پيشتازان انديشه بشري پيوسته طرح هاي جديد عرضه
مي كنند و بر نامه هاي گوناگون براي حكومت ارائه مي دهند كه همه تجربيّات تاريخي را در بر دارد.
اما اين برنامه ها اندكي سود نمي بخشد و در شرائطي كه همه وسايل آسودگي و رفاه،در اثر رشد تكنولوژي و صنعت، امكان آسايش بشر را فراهم آورده اند، هر روز سختي ها فزوني مي يابد و بشريّت در گرداب هلاكت اسير مي گردد.
آري، اين تلاش هاي بي ثمر، هرگز نمي تواند بشريت را از سر گشتگي و آشفتگي كنوني نجات بخشد. اما چه توان كرد كه نياز شديد انسان امروز به فضائي آكنده از مهر و عطوفت و راهيابي به سوي آرمان هاي خدائي، امري است انكار ناپذيز. در زمان ما نظام هاي: سياسي، اجتماعي و اقتصادي و … بر جهان حكومت مي كنند ،كه هر يك با ديگري سر نا سازگاري داشته و در راه مبازره با ديگري قد بر افراشته اند.
از يك سو دموكراسي با اعتقاد به رشد بي قيد و شرط سرمايه، مدعي آزادي مطلق هر فرد انسان در انجام خواسته هايش مي باشد و حكومت هاي متكّي بر نظام سرمايه داري ، خود را بنيانگذار آزادي و اعطاي حقوق انساني بطور كامل مي دانند.
از سوي ديگر نظام سوسياليستي ماركسيسم فرياد مي زند كه آزادي و دمو كراسي فقط در راه رشد و پويائي حزب سوسياليستي حاكم، بكار گرفته مي شود و هرگز نمي توان در سراسر جامعه و در همه ابعاد آن به همه طبقات اجتماعي، آزادي عطا كرد؛ چرا كه از ديدگاه اين نظام بايد « ديكتاتوري ـ پرو لتاريا» محقق شود.
(10)
در برابر اين دو نظام ــ كه هر دو بر خاسته از انديشه هاي ناتوان و نارس بشري مي باشند ــ آئين جهاني اسلام را داريم. اسلام نه با نظام سر مايه داري هم نوا است و نه با نظام سوسياليسم همراهي مي كند؛ بلكه خود بنيانگذار شيوه اي نو در برابر همه شيوه هاي ساخته دست بشر است.
اسلام فرياد مي زند:(( آقائي و حاكميّت فقط از جانب خداوند تفويض مي گردد، خداوندي كه مالك حقيقي جهان و قانونگذار حقيقي و منحصر به فرد عالم مي باشد.))
از ديد گاه اسلام، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله) علاوه بر آنكه آورنده پيام هاي الهي به شمارمي رود، پيشواي امّت و سر پرست مسلمانان مي باشد و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختيار تر است.
البته گروهي از دانشمندان و نويسندگان عامّه معتقد اند كه از جانب خداي يكتا « نظام شورا» به عنوان روش حكومت تعيين شده است. آنان در اين زمينه به آيات قرآن، روايات رسيده از رسول مكّرم اسلام و روش صحابه آن حضرت استناد كرده اند.
ولي آنچه كه مسلّم است اين است كه، قرآن مالكيّت همه اشياء را از آن خدا دانسته و تنها يك مالكيّت حقيقي و اصيل را در جهان پذيرفته و آن مالكيّت خدا است و ديگر مالكيّت ها يا قراردادي است، مانند مالكيّت انسان نسبت به اموالش، يا مالكيّت اصلي كه از آن خدا است و از سوي او به افراد بخشيده شده و لذا خداوند نسبت به آن سزاوارتراست. مانند: مالكيّت انسان بر بدن خود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.